Thursday, July 9, 2015

از چه بیاموزم؟


پرسید: از چه بیاموزم؟ آموختن برایم سخت شده. راه کوتاهتری برای آموختن یادم
 بده! 
گفتم: از «گل‌آفتابگردان» بیاموز! با وجود گرمای طاقت‌ فرسای خورشید، هیچ‌ وقت پشتش را به آفتاب نمی‌کند و حرمت آفتاب را نگه می‌دارد.
گفت: هنوز نمی‌فهمم! ساده‌تر کن! 
گفتم: از «نی» بیاموز. هر چند در نیستان او را به آتش می‌کشند، ولی با استخوان سوخته‌اش، روی برگ سفید کاغذ، انحنای حروف را به‌وجود می‌آورد و با نفیرش اشکها را روان می‌کند.
گفت: ساده‌ترکن! 
گفتم: از «پرچم» بیاموز. دشمنانش همیشه می‌خواهند او را به زمین بیندازند، ولی کوتاه نمی‌آید و همیشه برافراشته است. تازه زمانی نیمه‌افراشته است که بخواهد خودش را در غم مردمش شریک نشان دهد.
گفت: ساده‌تر! 
گفتم: پس ساده‌تر این‌که از «پنجره» بیاموزی. چگونه با گشوده شدنش، موجی از لطافت و زبیایی بهار را به درون می‌آورد و هیچ‌گاه از گشوده شدن به‌روی آدمی خسته نمی‌شود. امروز هم بی‌ریاتر از همیشه آماده گشودن آینده به روی ماست. پس فقط برو و پنجره را بازکن! خودت خواهی آموخت.

0 comments:

Post a Comment