Sunday, August 30, 2015

یاد و خاطره‌یی از سردارخیابانی - حسین سعیدی


در اواخر سال 1355بود که بعد از جابه‌جاییهای متعدد در زندانهای مختلف، بالاخره در بهار 56 به زندان شماره 3قصر منتقل شدم با آشنایی و اخباری که از این زندان و حضور زندانیان قدیمی در این بند شنیده بودم، سر از پا نمی‌شناختم چون می‌دانستم به آرزوی خود رسیده‌ام و به قول زندانبانان به دانشگاه چریکی راه پیدا کرده‌ام! 
زندان شماره 3قصر از قدیمی‌ترین زندانهای سیاسی بود و دارای دو بند بود که یک حیاط مثلثی مابین این دو بند وجود داشت و زندانیان در آن روزانه ورزش می‌کردند و یا به کارهای یومیه از قبیل قدم زدن، مطالعه و کارهای فردی می‌پرداختند.
در ابتدای ورود به بند بچه‌های قدیمی مرا به اتاقی راهنمایی کردند و زندانیان زیادی دسته‌دسته برای استقبال و آشنایی اولیه می‌آمدند و دورم حلقه زده بودند ناگهان در بین نفرات چشمم به مجاهد شهید محمود مرشدی افتاد با وی چند ماه قبل از دستگیری‌اش در یک برنامه کوهنوردی چند روزه آشنا شده بودم وی با لبخندی از ورودم استقبال کرد و آشنایی داد تا این‌که کمی اتاق خلوت شد خود را به من رساند و از ماوقع همدیگر مطلع شدیم.
محمود گفت جای خیلی خوبی آمده‌ای. همه آن مجاهدین را که دنبالش بودیم، این‌جا هستند موسی خیابانی و... الان بلند شو برویم موسی را نشانت بدهم باهم به حیاط بند رفتیم در خروجی راهرو، بالای پله‌ها بودیم که دو نفر با جثه‌یی نحیف در حال قدم زدن بودند لباسهای تمیز و مرتب، سر و وضع منظم که بیان دنیای دیگری برایم بود، در نگاه اول مرا به خود جذب کرد. محمود به آرامی گفت: قد بلنده موسی است، قد کوتاهه محمد ضابطی هست. شروع به توضیحات نمود که موسی نفر دوم سازمان بعد از مسعود در زندان است او از کادرهای فلسطین رفته است و... 
من که در دنیای آشنایی اولیه خود با سازمان بودم و بعد از ضربه اپورتونیستی در حسرت یک مجاهد واقعی می‌گشتم. سازمان و مبارزه را در آشنایی با قرآن و نهج‌البلاغه و عملیاتی چریکی می‌دانستم و معیارهای خود را برای شناخت افراد داشتم و هنوز از ماوقع اپورتونیستی و تاریخچه سازمان اطلاع دقیقی نداشتم. اما در حد همین شنیده‌ها، مرا مجذوب شخصیت سردار کرده بود. 
روزها دنبال این بودم که فرصتی برای آشنایی بیشتر با وی، از زبان خودش پیدا کنم ولی هیچ وقت وی را تنهایی و یا از نظر خودم بیکار ندیدم. تا این‌که از خوش شانسی در اثر یک جابه‌جایی، توانستم محل استراحت خود را درست به کنار موسی منتقل کنم. ساعت 10شب در بند خاموشی اعلام می‌شد و همه باید برای استراحت می‌رفتند ولی بعضیها در همان حالت درازکش تا ساعتها باهم به‌کار بحث و آموزش می‌پرداختند که من نیز از فرصت به‌دست آمده استفاده کردم همان شب اول ماجرای فلسطین رفتن را از موسی پرسیدم که وی با همان سطح آشنایی و زبان مبتدی من شروع به بحث و توضیحات مفصل کردکه بعداً متوجه شدم تاریخچه سازمان را دارد به من آموزش می‌دهد و در بین این آموزش نکاتی را هم که من دنبال آن بودم، توضیح می‌داد در چندین شب متوالی این بحث را با من به پایان رساند. و نهایتاً وارد بحث ضربه اپورتونیستی و خیانت خائنین شد و آموزشهای 12ماده‌ای را برایم توضیح داد. کلامش آن‌قدر شیرین و گیرا بود که ساعتها به تک‌تک کلماتش گوش می‌دادم ولی وجودم سیراب نمی‌شد تا اینکه بنا شد به اوین بروم در چند ساعتی که برای انتقالم باقی مانده بود سعید غیور سراغم آمد که حسین صغری بیا موسی کارت دارد (وی به شوخی مرا به‌دلیل کمی سن صغری صدا می‌کرد) و من به اتاق شماره 3 که موسی بود، رفتم. موسی در حالیکه پشت در نشسته و به دیوار تکیه داده بود گفت حالا که بیرون می‌روی این نکات را دقیق گوش کن و یک بار دیگر مواد 12ماده‌یی را با نجوا و به آرامی به‌طور مختصر مرور کرد هنوز حرفهایش ادامه داشت که بلندگوی بند مرا صدا زد و موسی باز با همان زمزمه دلنوازش در کنار گوش‌ام گفت: ”حسین اگر بیرون هرکس را دیدی و هرکس از مجاهدین پرسید بگو مجاهدین با همان آرم، با همان نام، با همان آیه فضل‌الله پا برجا هستند نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر، روی این تأکید دارم“
این جملات را چند بار برایم تکرار کرد و در حالیکه مرا هم‌چون برادری کوچک درآغوش خود می‌فشرد خداحافظی کردم و برای جمع‌آوری وسایل خود به بند1 و اتاق خودم رفتم و از آن روز تا به‌حال همیشه در گوشم این طنین هست که ”حسین مجاهدین با همان آرم، با همان نام، با همان آیه فضل‌الله پابرجا هستند“
و حال گواه این کلام، کاروان طولانی 120هزار شهید و در پیشاپیش آنها اشرف و خود موسی را می‌بینم. گواه این پایداری گوهران بی‌بدیل انقلاب خواهر مریم و نوامیس ایدئولوژیک در شورای مرکزی مجاهدین خلق می‌باشند، و باز گواه این ماندگاری اشرف‌نشانهای سراسر دنیا و میهن در زنجیر می‌باشد تا روزی که دوباره یاد و راه سردار را بر تربت پاکش گرامی بداریم و آرم سازمان پرافتخار سازمان مجاهدین را بر مزارش بیافرازیم.

اولین دیداربا محمد‌آقا - محمد حیاتی


اولین‌باری که «محمد‌آقا» را دیدم، در اولین خانه تیمی خودمان بود. این خانه تیمی را که عبارت بود از یک تک‌اتاقی اجاره‌یی، من و دو یا سه‌ نفر دیگری که توسط شهید موسی خیابانی عضوگیری شده بودیم، به‌راه انداختیم.

رابطه «محمد‌آقا» از همان برخورد اول به‌وضوح چیزهایی را در ذهن من تغییر داد. او خیلی ساده و صمیمی نشست و بحثش را شروع کرد، اولین‌باری بود که صحبتهایش را می‌شنیدم. اول جریان تکامل انسان را برایمان بحث کرد، مسئولیت انسان را توضیح داد و جا‌به‌جا آیات قرآن و نهج‌البلاغه را می‌خواند. با آن که من سابقه مذهبی و آشنایی با آیات قرآن داشتم، اما راز شگفتی در بیان و تلقی او از قرآن بود که من احساس می‌کردم آیاتی را که بارها خوانده بودم، برایم جدیدند. اصلاً به کنه و محتوایشان پی نبرده بودم. آیات قرآن و خطبه‌هایی که او از نهج‌البلاغه می‌خواند، چیزهایی بود که با واقعیتهای آن روز و با مسائلی که ما با آن درگیر بودیم، انطباق داشت. در همان اولین برخورد، من چیزی را در وجود او به رأی‌العین دیدم که هیچ‌گاه یک تصویر مادی از آن نداشتم. سیمای پرصلابت و با شکوه انسانی که ساده و صریح و در عین‌حال بسیار عمیق و فصیح است. وقتی که او صحبت می‌کرد، احساس می‌کردم که وجود او «حقیقت» را منعکس می‌کند. ذره‌یی جای وهم و خیال باقی نمی‌گذاشت، با هر‌ جمله‌یی که ادا می‌کرد مسئولیتی در مقابل ما می‌گذاشت. این دل‌انگیزترین خاطره‌یی است که از او دارم.

Friday, August 28, 2015

پیام مادر شهید راه آزادی ستار بهشتی در سالگرد تولد فرزندش


مادر ستار بهشتی در سالروز تولد فرزند شهیدش پیامی خطاب به مردم، رسانه‌ها و مجامع حقوق‌بشری داده است. در این پیام از جمله آمده است: 
در تابستان گرم، سردی فضا را احاطه کرده است، گویی یخ‌بندان بر فضای زندگی ما حاکم شده. چند سالی است که فرزند و پرستارم را از من ستاندند و هیچ کس هم جواب‌گوی ما نشد که به کدامین گناه فرزندم را ظرف چهار روز گرفتند، زیر شکنجه کشتند و قاتل وی را رها نمودند. گرچه شاید قاتل حقیقی فرزندم هرگز شناسایی نشود. طی این زمان افراد و گروه‌هایی خود را به ما رساندند، یاری کردند و مرهمی بر این دل رنجور شدند.
دیگر نای نوشتن باقی‌نمانده، گوشی برای شنیدن نیست و سوال‌های ما همه بی‌جواب مانده‌اند. به‌راستی چگونه بی‌گناهی را که از خاندان سیادت بود، به جرم حق‌گویی ظرف چهار روز آن‌هم در روز عید غدیر، عید سادات، زیر شکنجه کشتند و باز بر منابر خود نشسته‌اند و حرمت‌داری سادات را موعظه می‌کنند؟ در مراسم چهلم فرزندمان چه‌ها که بر سر ما نیاوردند و الفاظی که در شان خویش و خاندان‌شان بود را بر ما حواله نمودند، سوال ما بی‌پاسخ بود؛ چرا که اگر قرار بود جوابی دهند، یقینا مادر سعید زینالی پس از هجده سال مقدم بر پاسخ بود. اگر جوابی داشتند مادر سهراب‌ها و نداها و دیگران را جوابی می‌دادند. اما نه تنها جوابی نبود بلکه ظالمانه‌تر، خانواده‌های آنان را تحت فشار و ظلم بیشتر قرار دادند. شک ندارم که این گفتار نیز مصداق همان سخن نرود میخ آهنین بر سنگ است.
اینک اما دلیل نگارش این نامه نه یادآوری مصائب رفته بر ما، بلکه قدردانی از افراد و گروه‌هایی است که در این دوره سخت، ما را رها نکردند و هرکس بنا بر بضاعت خود از ما حمایت نمود. گر چه ذکر مصائب رفته بر ما شاید بتواند حافظه برخی وزرایی را که در مصاحبه‌های جهانی، منکر وجود زندانی سیاسی هستند را قوی‌تر نماید تا خدای ناکرده خلاف واقعی را مطرح ننمایند.

Thursday, August 27, 2015

عفو بین‌الملل: اعدام بهروز آلخانی توسط رژیم ایران عملی وحشیانه و بی‌رحمانه است



عفو بین‌الملل 4شهریور 94 اعلام کرد بهروز آلخانی 30ساله زندانی کرد که در انتظار استیناف از حکم اعدام بود اعدام شد.
عفو بین‌الملل همچنین مطلع شد مقامهای رژیم ایران تا کنون از دادن پیکر بهروز آلخانی به خانواده وی سرباز زده‌اند.
معاون عفو بین‌الملل در امور خاورمیانه و شمال آفریقا گفت: اعدام بهروز آلخانی که در انتطار نتیجه استیناف از دیوان عالی علیه حکم خود بود، عملی وحشیانه و بی‌رحمانه توسط مقامهای رژیم ایران بوده و لکه‌ای بر دامان این رژیم و قانون بین‌الملل است. جای تأسف بسیار دارد که رژیم ایران درد و رنج بیشتری را بر خانواده بهروز آلخانی با امتناع از بازگرداندن پیکر وی برای دفن اعمال کرده‌اند .
وی افزود: این اعدام با وجود درخواستهای بین‌المللی برای توقف آن، نشان‌دهنده بی‌اعتنایی کامل رژیم ایران به عدالت است.
اعدام وی اثبات می‌کند مقامهای رژیم ایران مصر هستند موج اعدامهای بی‌رحمانه را ادامه دهند. امسال در ایران بیش از 700نفر اعدام کرده‌اند.

گفتگو با ستارخان از فاصله صد سال - مهدی جمالی


در هر سالروزی معمولاً یک خاطره به یادم می‌آید. اما در روز 22بهمن، خاطره صدسال!
برای خاطره‌های گذشته تاریخ هم، هیچ نگرانی ندارم. می‌رویم سراغ کتابها. بعد عکسها با من حرف می‌زنند.
این بار هم رفتم سراغشان. روی کتاب تاریخ مشروطه در قلب عکسها نشسته بود. ستارخان!
با نگاهم گفتم سلام! خیلی شما را دوست دارم! صمیمی نگاهم می‌کرد... .
پرسیدم: جنبش شما چند سال طول کشید؟
گفت: 11ماه در تبریز ایستادگی کردم و ایران را برخیزاندم! بعد دعوتم کردند به تهران. من تجلیل نمی‌خواستم. بعد فهمیدم هدفشان چی بوده!. در پارک اتابک گلوله‌ها را به رویم باریدند.
پرسیدم: راستی کل انقلاب مشروطه چند سال طول کشید؟
گفت: اگر از قیام تنباکو حساب کنی می‌شود بیست سال. از 1270 تا 1290 که انقلاب را با توطئه خواباندند. اما خود مشروطه تقریباً ده سال بود. از 1200 که اعتراضها و بعد آن تحصنهای بازرگانان بود، تا 1285 که فرمان مشروطه امضا شد بعد هم آن قلدر آمد مجلس را بمباران کرد. و خیلی را کشت و بقیه را ساکت کرد که از تبریز زدیم توی دهنش... ..

حرفش را قطع کردم: اوجش همان یازده ماه بود که شما از1287 در تبریز برخاستید و هفت حمله را پس راندید.
خندید: خوانده‌ای که با چه خون دلی دانه دانه سلاح گیر می‌آوردم؟
گفتم: بله! یک شب تا صبح چانه می‌زدید سر دو سه تا صندوق تفنگ و فشنگ که از باکو بیاورند.
گفت: بیشترش را توی درگیریها از دست سربازها می‌گرفتیم!
در چشمانش خشمی موج می‌زد. از خائنان داخلی تا روسیه و انگلیس که همدستی کردند.
گفتم: ولی بعد خیلی‌ها راه شما را ادامه دادند.
به کتابهای روی میزم نگاه کرد، انگار بلند شده بود با قامت رشیدش، با قطار فشنگ روی سینه‌اش، و راه می‌رفت و حرف می‌زد. به عکس کوچک خان اشاره کرد و گفت: همیشه ناظر آنها هستم! کوچک خان در مشروطه سر یک دسته‌ از مجاهدین بود که از گیلان از مسیر قزوین وارد تهران شدند. در فتح تهران هم شرکت داشت.

پرسیدم: جنبش ایشان چند سال ادامه یافت؟
گفت: هفت سال. از 1293 تقریباً در جنگلهای فومنات شروع کردند. خیلی سختیها کشید. اما گرده داشت. هی ضربه می‌خورد دوباره آدمها را جمع می‌کرد... . بالاخره رشت را فتح کرد می‌خواست تمام ایران را آزاد کند. اما خیانتها شروع شد و بعد هم سازشهای پشت پرده، و بعد، در برف... .
آه کشید.
پرسیدم: نمی‌شد کاری کرد که پیروز شوند؟
میگفت: نگه‌داشتن یک جنبش روی پای خود، در برابر دو قدرت استعماری، و آن همه خائن... .، الآن می‌بینم که خیلی جمع استخوانداری می‌خواست. آدمهایی می‌خواست که خیانت نکنند.
گفتم: خیابانی هم از تبریز شما برخاست.
گفت: بله: او هم از مجاهدان مشروطه تبریز بود. در صف مقدم! بعد نماینده تبریز در مجلس شورای ملی شد. ولی مجاهد بود نمی‌توانست در برابر کرنشهای دولت پیش تزار ساکت بنشنید. وقتی دولت ناگزیر شد به‌زور سرنیزه مجلس را تعطیل کند، خیابانی به تبریز برگشت و دوباره قیام... . علیه عین‌الدوله‌ی جنایتکار!

پرسیدم: از کی جنبششان به راه افتاد؟
گفت: فروردین 1299 مردم تبریز به حمایتش برخاستند. عین‌الدوله فرار کرد. شهر 6ماه دست انقلابیون خیابانی بود. دنبال تسلیح مردم بود اما با کارشکنیهای سست‌مایه‌ها، نشد یک نیروی مسلح متحد درست کند. در شهریور مخبرالدوله با قوای دولتی محاصره‌شان کرد. و 23شهریور شهیدش کردند. بله! این بار هم دو سبب داشت. سست عنصری و نبودن یک نیروی وفادار.
گفتم: در مشهد هم محمد تقی‌خان بود! نمی‌شد همه به هم بپیوندند؟
گفت: وقتی دولت مرکزی می‌خواست ایران را زیر بیرق انگلیس ببرد معلوم بود که جنبشهای کوچک را با حمایت خارجی می‌کوبیدند.
خندیدم.
پرسید: چرا می‌خندی؟
گفتم: آن جمله شما به یادم آمد که گفتید «من می‌خواهم هفت دولت زیر بیرق ایران باشد»!
گفت: بله! اما... . خواست تنها که کافی نیست آقا جان! اتحادی می‌خواهد که نشکند. نمی‌دانم چه جوری آن زمان می‌شد این چیز را به دست آورد...
چرخی زد، کتاب خاطرات مصدق را برداشت. به عکس دکتر فاطمی نگاه کرد. آه کشید و گفت: اگر می‌توانستند کاری بکنند که خیانت نشود، ... . اگر یک عده می‌داشت، ... مصدق خیلی اراده و سیاست داشت. با آدمهایی مثل سیدضیاء و رضاخان که بتوانی دربیفتی خیلی کار است!. از حلقوم استعمار و شاه، نفت ایران را بیرون کشید. همه‌شان را بیرون کرد. مجلس را که آخوند کاشانی سرش نشسته بود منحل کرد. خیلی توان داشت. اما بسوزد پدر خیانت.
گفتم: دکتر فاطمی را تنهای تنها دستگیر کردند. هیچ‌کس دور و برشان نبود؟
گفت: اشکال همین جاست که همان نیرو نبود! نیرویی که این سران کوشا و فهیم را حمایت کند و قرص و محکم جنبش را نگاه دارد.
پرسیدم: آن یکی جنبش مصدق را هم اگر حساب کنیم شاید ده سال بشود!
گفت: اگر شروع کارهای نهضت ملی را در نظر بگیری می‌شود ده سال تقریبا، از 1322 تا تا 1332 و آن کودتا که جگرم را آتش زد.
بعد چشمش به پیکر آتش گرفته کریمپور شیرازی افتاد و دوباره آه کشید.
چشمانم پر اشک شده بود که گفت: ولی من آن جمله مصدق را پشت آن کتاب انقلاب الجزایر دیده‌ام.
جوانان راه نهضت را ادامه دادند، و چه خوب ادامه دادند... .
گفتم: شما همه چیز را می‌دانید؟
گفت: تو ناقلا می‌خواهی از زیر زبان من همه چیز را بکشی! بله آقاجان! من هم شنیده‌ام آن صدا را که فریاد زد: «مگه ما پرچم ستارخان و کوچک خان رو زمین می‌گذاریم... ؟!». حالا که می‌خواهی برایت بگویم، به همه جوانان هم بگو که تاریخ را نگاه کنید، ببینید که آن آتشهایی را که در مشروطه و جنگل و در تهران خاموش کردند، دوباره سرکشیده،
دیدم سردار از گفتن ادامه داستان چهره‌اش خندان می‌شود، خود را به نادانی زدم گفتم بعد؟!... مقابل خمینی چی؟ ... ..
گفت: تمام زخمهایی که در تبریز و پارک اتابک خوردم مرهم پیدا کرده. به همه‌ی جوانان بگو، برایشان بنویس که نگاه بکنند ببینند که دیگر نه آخوندهای ریاکار، نه استعمار نه هیچ قدرتی در دنیا نمی‌تواند سر جنبش آزادی مردم را زیر آب کند. بگو نگاه کنند به پنجاه سال اخیر، کم توطئه کردند؟ کم قتل‌عام کردند؟ کم حمله و هجوم و زد و بند کردند؟ اما یک خیزشی در ایران می‌بینم که پنجاه سال است نتوانستند کمرش را بشکنند. بگو بخوانند! بگو بدانند! ریز به ریز! این سالها را... . چون یک کسانی می‌بینم که وقتی گفتند سرنگونی، پاش ایستادند، و هر بهایی داشت دادند. مهم این است که همین جماعت متحد با اراده هست.
بگو بدانند بگو بخوانند. ببیند چه شده که نمی‌شود آنها را برچینند... .
برخاستم، دورو برم کتابها بودند، و سردار نبود. از تلویزیون صدای ملت می‌آمد:
ای ملت با غیرت حمایت حمایت... ... مرگ بر اصل ولایت‌فقیه.

عكسي از بالارفتن آرم سازمان مجاهدين در جريان انقلاب 57


عكسي از بالارفتن آرم سازمان مجاهدين در جريان انقلاب 57

Tuesday, August 25, 2015

سخنرانی و موضعگیری علنی خمینی علیه مجاهدین


    خمینی که به‌ شدت از مطالبه حقوق مردم و آزادیهای آنها و دفاع از دستاوردهای
 انقلاب توسط مجاهدین گزیده بود و همچنین تمامی تلاشهای پشت پرده خود را برای سرکوبی مجاهدین توسط حزب جمهوری و چماقدارانش بی‌اثر یافته بود، به‌یک موضعگیری رسمی علیه مجاهدین مبادرت کرد.
    خمینی در این موضعگیری تصریح کرد که دشمن اصلی او و رژیمش نه هیچ قدرت و نیروی خارجی، بلکه مجاهدین هستند.
    وى گفت: «دشمن ما نه در آمریکا، نه در شوروی و نه در کردستان است، بلکه در همین‌جا در مقابل چشمهای ما در همین تهران است» (رادیو تهران ـ 4تیر 1359).
    سازمان مجاهدین خلق ایران برای جلوگیری از هر گونه درگیری بلافاصله اقدام به‌بستن کلیه ستادها و دفاتر خود در تهران و شهرستانها کرد. به‌این ترتیب مجاهدین توطئه‌ خمینی که می‌خواست با سخنانش مجوز سرکوبی تمام‌عیار مجاهدین را به ‌چماقداران و پاسداران خود بدهد خنثی کردند و با فداکاری خود قطرات باقیمانده از فضای فعالیت سیاسی بعد از انقلاب ضدسلطنتی را در آن مقطع حفظ نمودند. . 

سازمان من



زمستان1360
بر گستر زمین،
این خانه‌ی قدیمی انسان
از زخم تازیانه‌ی استعمار،
بر قلب سرخ میهنم ایران
وز قلب سرخ میهنم ایران
دستی فرا شده ست
دست مقدسی بر قبضه‌ی سلاح رهایی
دست مقدسی بنشسته بر دل سندان رنج و کار
بر سینه‌ی هلالی داس ستمکشان
در چنبره‌ی معطر زیتون صلح
با ریشه‌های ژرف
در کوثر مطهر ایمان و انقلاب
دست مقدسی بر قبضه‌ی سلاح رهایی.
این دست،
دست پیشتاز زمان است
بازوی پرتوان مجاهد
دست هزارها میلیشیای جوان است
این دست
دست پر صلابت موسی ست

اعلام کاندیداتوری مسعود رجوی و رد آن توسط خمینی


    روز شنبه 15دی 1358، مسعود رجوی رسماً به‌عنوان کاندیدای ریاست‌جمهوری از طرف سازمان مجاهدین خلق ایران معرفی شد. اعلام کاندیداتوری مسعود رجوی، برق امید و شادی برای تمامی آزادیخواهان و روشنفکران، زنان، اقلیتهای قومی و مذهبی و تمام مردمی که در سرنگونی رژیم دیکتاتوری سلطنتی شرکت داشتند به وجود آورد. زیرا در کمتر از یک‌سال از سرنگونی رژیم شاه، خمینی و دارو دسته‌اش نشان داده بودند به هیچ‌یک از آرمانهای آزادیخواهانه مردم ایران وفادار نیستند و حکومتشان را جز با چماقداری و اعدام و سرکوب بر قرار نمی‌کنند.
    ورود مسعود رجوی به صحنه انتخابات یک وحدت اصولی را بین تمامی جریانهای مترقی و مردمی به‌وجود آورد. این گسترده‌ترین ظهور وحدت نیروهای سیاسی در تاریخ ایران بود که حول حمایت از کاندیداتوری مسعود رجوی برای ریاست‌جمهوری شکل گرفته بود. اما خمینی که پیش از آن گفته بود هرگز در انتخابات مداخله نخواهد کرد، در برابر موج حمایت مردم و نیروهای سیاسی از مسعود رجوی، از ترس شکست کاندیدای مطلوبش و به‌خصوص ظهور یک آلترناتیو و جایگزین مترقی با محوریت مجاهدین مجبور به مداخله شد و مسعود رجوی را از رقابتهای انتخاباتی حذف کرد.
    حضور مسعود رجوی در صحنه سیاسی به‌عنوان کاندیدای ریاست‌جمهوری بر اساس قول اولیه خمینی مبنی بر عدم مداخله، جایگاه مجاهدین در جامعه ایران و در معادلات سیاسی را به نمایش گذاشت و از سوی دیگر حذف مسعود رجوی از کاندیداتوری با مداخله مستقیم خمینی، یکی از مهمترین صحنه‌های بروز ماهیت ارتجاعی و ضدمردمی خمینی در تاریخ مبارزات مردم ایران بود. به این ترتیب، هم‌چنان که مسعود رجوی در پیامی که پس از حذف خود فرستاد، تلویحاً به این واقعیت اشاره کرد که بازنده اصلی این کشاکش سیاسی، نه مجاهدین، بلکه خمینی بود. 

رمز ماندگاري سازمان مجاهدين در چيست؟


ويژه نامه 50 سالگي سازمان پر افتخار مجاهدين خلق ايران در سايت مجاهد را ورق مي زنيم. از لابلاي گفته ها و نوشته هاي بزرگان تاريخ كشورمان، كشوري با بيش از صد  سال سابقه درخشان مبارزاتي، كشوري كه گر چه از دير باز تلاش كردند آنرا بازيچه دست اين و آن كنند، تلاش كردند نفتش، فرهنگش و تمام ثروتهايش را به تاراج برده و مردمش را به بردگي بكشند،  اما هرگز سر خم نكرد، ايستاد، مقاومت كرد،  ولحظه اي تسليم نشد، به جنگل رفت و ميرزا شد كه گفت : از شما می‌پرسم که آیا برای عاشقان میهن و آنهایی که دارای درد وطن پرستی‌اند این‌گونه سختیها دارای اهمیت است؟».
به تبريز رفت و ستار خان شد، تلاش كردند به زير بيرق بيگانه ببرندش ولی او گفت: من می‌خواهم هفت دولت به زیر بیرق ایران بیاید، من زیر بیرق بیگانه نروم.»
مصدق شد، سر خم نكرد و نفت را ملي كرد و گفت: «فرزندان عزیز وطن! با چشمان باز و بیدار مراقب سرنوشت خانه کهنسال خود باشید، تا مبادا تاریخ فردا از نسل امروز به زشتی یاد کند».
حنيف نژاد شد، در روزگار تيره و سياه ستم شاهي كه كورسويي از نوراميد وجود نداشت با تكيه بر تجربيات همه انقلابها، شاه كليد پيروزي را پيدا كرد و با اين جمله سازمانش را بنيان گذاشت:  «در زمینه های اقتصادی اجتماعی مرزبندی اصلی، نه بین با خدا و بی خدا، بلکه بین استثمارشونده و استثمارکننده است»
مسعود رجوي شد، سازمان را به اوج رساند، از ميان طوفانها همراه با قايق رانهاي آزادي آنرا از هفت  درياي آتش و خون گذر داد، تمام سختي ها و مصائب را به جان خريد، لحظه اي سرخم نكرد، همه چيزش را فداي آزادي ايران كرد و گفت:
«اگر از من سؤال کنید که تعریف مجاهدین در کوتاهترین کلام چیست خواهم گفت وفای به پیمان با فدای بیکران در تاریخ ایران»
به راستي بدست آوردن آزادی در این دوران چه قیمت گزافی دارد: 120 هزار در اين راه فدا شدند، هنوز هم اين رژيم از گرفتن جان بهترين فرزندان اين ميهن دست برنداشته است، فقط به تاريخ دوساله روحاني نگاه كنيد : 2000 اعدام در دو سال!! اما مجاهدين هرگز خسته نمي شوند، بازهم مي دانند كه اعتماد از دست رفته مردمشان را بايد با فداي همه چيز خودشان به دست بياورند، مي دانند كه راه آزادي فقط با فداي بيكران باز مي شود، مي دانند كه براي رسيدن به آزادي و براي به زير كشيدن ديكتاتور بايد از همه چيز گذشت تا همه چيز را براي مردم به دست آورد، همينطوري نمي شود، شوخي نيست، ولی فقیه!، قذافي نيست، علي عبدالله صالح نيست، بشار اسد هم نيست،  بلكه پدرخوانده همه اينهاست، همه اينها از طرف اين رژيم دارند پشتيباني مي شوند، همه اينها به دست اين رژيم نگاه مي كنند، همه اينها دست و پاهاي اختاپوسي هستند كه سرش ولي فقيه است،  پس به زیرکشیدن این رژیم در وراي همه جنگها و در وراي همه انقلابات، نياز به مبارزه و انقلاب دارد، سازماني مي خواهد با 50 سال ايستادگي، سازماني مي خواهد كه همه توطئه ها را پشت سر گذاشته باشد، سازماني مي خواهد كه از دل تمام طوفانها  وقتي 12 دولت هم برسرش مي ريزند، سر بلند بيرون آمده باشد، كمي بر روي جمله اي كه از قول مسعود رجوی در بالا نوشتيم تامل كنيد، فداي بيكران با وفاي به پيمان درتاریخ ایران.... اين زيبا ترين تعريف از 50 سال ايستادگي است. در اين سالها رمز حركت و پيشروي مجاهدي چه بوده است؟ 
بياييد آنرا از زبان برادر مسعود بخوانيم: 
راستی که خیلی راه آمده ایم، این طور نیست؟ جالب این است که این راه را آن چنان که هر کدامتان به چشم دیده یا شنیده و چشیده اید، ساعت به ساعت و سانتیمتر به سانتیمتر با پرداخت بها آمده ایم، نه با مفتخوری، نه با حقه بازی سیاسی و با شارلاتان گری. و همیشه نه فقط از جلو، دشمن سینه هایمان را دریده، بلکه از پشت هم فراوان به ما خنجر زده اند. با همه اینها، یک مرزهایی را باید حفظ می کردیم. کار خدا را ببینید که اگر چه خمینی در راه است، اما پیشاپیش حنیف نژادی را می فرستد و نسل او را، و مریمی را تا این که مجاهدین با آل ابی سفیان و آل شمر و حرمله، که آل خمینی باشد، مقابله کنند و آنها را دفع کنند. لابد که یک فلسفه و حکمت و مشیتی در کار است… ( مسعود رجوی - مراسم بزرگداشت ۴ خرداد ۱۳۷۳ )
و حالاما اين سازمان را در پیش رویمان داريم، حالا نوبت ماست، دستي به سمت ما دراز شده، بايد كه آن دست را بگيريم، به مصداق من اگر ما نشوم تنهایم، تو اگر ما نشوی خویشتنی.... ما همه مي توانيم و بايد كه همدوش و همراه اين سازمان شويم، خوشابحال ما و نسل ما كه در روزگاري زنده ايم كه سازمانی با این قدمت تاریخی، با افتخار و سرفراز در آن به پيش مي تازد و خوشابحال ما كه امكان پيوستن و همراه شدن با چنين جریان پیشتازی را داریم، خوشا بحال ما كه براي رسيدن به آزادي همه چيز داريم چرا كه اين سازمان را در مقابل چشمانمان داريم؛
بقول برادر مسعود  فقط بايد بگوييم: 
مرگ بر اصل ولايت فقيه و زنده باد ارتش آزادي، تا رستگار شويم.....

موفق باشيد - كمپين براي آزادي ايران

Sunday, August 23, 2015

جدال بر سر بازگشایی سفارت انگلیس


پس از گذشت 4سال از حمله عوامل باند خامنه‌ای به ساختمان سفارت انگلیس در تهران و قطع رابطه با آن کشور، قرار است روز یکشنبه اول شهریور 94 همزمان سفارتخانه‌های رژیم و انگلیس در تهران و لندن در سطح کاردار بازگشایی شوند که در همین رابطه فیلیپ هاموند وزیر امور خارجه انگلیس نیز به تهران سفر می‌کند. این مسأله نیز مانند سایر مسایل به خوراکی در جنگ بین باندها تبدیل شده است.

باند خامنه‌ای و به‌خصوص دلواپسان در واکنش به این مسأله دولت آخوند حسن روحانی را زیر ضرب گرفته‌اند که در بازگشایی سفارت انگلیس و رابطه با آن کشور، منافع ملی رژیم را نادیده می‌گیرد. کیهان خامنه‌ای 31مرداد 94 سؤال می‌کند ”چرا باید منافع ملی و سیاست خارجی را بازیچه رقابتهای جناحی و انتخاباتی قرار داد و با آمریکا و انگلیس همداستان شد“. 
جوان ارگان بسیج ضدخلقی 31مرداد 94 در مقاله‌یی تحت عنوان ”بازگشت به لانه از پنجره“ هدف انگلیس از بازگشایی سفارتش در تهران را ”تغییر رفتار سیاسی ایران“خصوصا ”پس از توافق هسته‌ای“ می‌داند.

از نظر ارگان بسیج برای تغییر رفتار سیاسی رژیم، انگلیس با سایرکشورهای غربی همدست و همداستان است ”بازگشایی سفارت لندن نیز بی‌دلیل با پیشبرد این اهداف اعلانی غرب نیست. پس از انقلاب اسلامی، در نبود سفارت آمریکا، سفارت انگلیس بهترین گزینه بود تا برنامه‌های ضدایرانی غرب را به پیش ببرد و مداخله آشکار در امور داخلی ایران بارها از سوی سفارت انگلیس انجام شده است“.

روزنامه حکومتی حمایت 31مرداد 94 نیز به ”تشیع لندنی و فتنه انگلیسی“ می‌تازد ”انگلیس که بناست سفارت آن فردا در تهران بازگشایی شود، با آگاهی از رویکردها و راهبردهای جمهوری اسلامی ایران و با بهره‌گیری از عناصر داخلی تلاش می‌کنند تا سیاستهای خصمانه خود را برای رخنه در پیکره نظام اسلامی پیاده نمایند“.

اضافه بر رسانه‌های باند ولی‌فقیه تعدادی از مهره‌های این باند نیز که عمدتاً وابسته به دلواپسان هستند در مورد بازگشایی سفارت انگلیس مواضعی اتخاذ کرده‌اند که مشابه مواضع رسانه‌های باند خامنه‌ای است.

متقابلاً رسانه‌ها و مهره‌های وابسته به باند رفسنجانی- روحانی از بازگشایی سفارت انگلیس در تهران استقبال کرده‌اند و باند خامنه‌ای را در زمینه اشغال ساختمان وابسته به سفارت انگلیس در سال 90 مورد حمله قرار دادند.

روزنامه آرمان 31مرداد 94 نوشته است: ”پرسش اساسی از معترضان آن است که هدف از ورود به سفارت انگلستان در سال90 چه بود و این اقدام چه نتایجی برای ما به بار آورد؟ واقعیت آن است که حرکات اگر شتابزده باشد به جز ضرر و زیان برای منافع ملی حاصلی در برنخواهد داشت. بالا رفتن از دیوار سفارت انگلستان باعث آن نشد تا جایگاه ایران در عرصه مناسبات بین‌المللی بالاتر برود و فشارها علیه ایران از سمت اتحادیه اروپا و مجموعه غرب کم شود“.
ناگفته نماند که موضعگیری اعضا و رسانه‌های باند خامنه‌ای علیه بازگشایی سفارت انگلیس، بیانگر بهم‌ریختگی و تشتت در این باند است چرا که کیست نداند اگر خامنه‌ای موافق بازگشایی سفارت نباشد دولت روحانی نمی‌تواند دست به چنین اقدامی بزند.

از آنجا که جنگ باندها، جنگ بر سر قدرت بیشتر و دعوای هژمونی است، باند خامنه‌ای در این مسیر که رابطه با غرب توسط رفسنجانی روحانی و باند وی مدیریت انجام بشود، حذف و شکست خود در تعادل قوای درونی رژیم را می‌بینند.

بنابراین واقعیت این است که جنگ بر سر بازگشایی سفارت انگلیس بخشی از جنگ اصلی درونی نظام ولایت یعنی جنگ بر سر هژمونی و تعیین تکلیف آن پس از جام زهر اتمی است.
زیرا باند خامنه‌ای به‌شدت هراسان است که در مرحله پسا توافق دولت روحانی رابطه با غرب و به‌ویژه کشورهای انگلیس و آمریکا را بهبود بخشد که در این صورت کلاه ولی‌فقیه و باندش پس معرکه است.

دو سوال و دو جواب در باره جام زهر و بن‌بست ولایت

روحانی روز 28مرداد در جلسه با استانداران نظام حمله تندی به باند ولی‌فقیه کرد و شورای نگهبان را که یکی از مهمترین اهرمهای قدرت خامنه‌ای است، به‌عنوان خم رنگرزی مورد تمسخر قرار داد؛ روز بعد هم در اجلاس روز مسجد در رژیم، مساجد را که عمدتاً در تیول ولی‌فقیه ارتجاع است، مسجد ضرار نامید و گفت مساجد نباید پایگاه یک جناح باشد.
سوال:  تک و پاتکهای اخیر دو باند نظام علیه یکدیگر و حرف رک و پوست کنده آنها با یکدیگر چیست؟ و پشت روحانی به کجا گرم است که دوباره حرفهای تند و طعنه‌آمیزش را از سر گرفته است؟
بنظر می‌رسد که جواب روشن باشد. روحانی پشتش به توافق اتمی گرم است و به صراحت حرفهای روحانی و رفسنجانی و ظریف و کلاً این باند این است که توافق هسته‌یی مخلوطی است از زهر و عسل، یا زهر و دارو، زهرش سهم ولی‌فقیه است و عسل و دارویش هم سهم ماست! وقتی که روحانی می‌گوید توافق «آغاز پیروزیهای همه‌جانبه و پی‌درپی است»، معنی ساده و روشنش جامهای پی‌درپی زهراست که این باند می‌خواهد به حلقوم ولی‌فقیه بریزد.
در واقع حرفشان این است که بر اثر توافق و برجام، ولی‌فقیه زهر خورده قدرتش را از دست داده و قدرتی که از او سلب شده، باید در اختیار ما قرار بگیرد، کما این‌که روحانی خیلی صریح می‌گوید که شورای نگهبان مجری نیست و تنها کارش نظارت است. مجری دولت است. در واقع روحانی جواب آخوند جنتی را داد که در نمایش جمعه اخیر گفت: بعضی‌ها به‌دنبال تسلیم کردن شورای نگهبان و قوه قضاییه هستند تا هر کسی را که خودشان می‌خواهند در انتخابات تأیید یا رد بکنند. جالب است که روحانی نه تنها این حرف را تکذیب نکرد، بلکه به نوعی تأیید هم کرد و گفت دولت مجری انتخابات است، نه شورای نگهبان!
سوال: از آنجا که به هرحال هژمونی دست ولی‌فقیه ارتجاع است، آیا امکان دارد خودش با اختیار خودش از اهرم اصلی اعمال هژمونی‌اش در انتخابات دست بردارد و آن را دو دستی تحویل باند رقیب بدهد؟
طبیعی است که جواب منفی است اما باید توجه داشت که بالاخره این یک جنگ و جدال واقعی است درست مثل یک جنگ نظامی که یک طرف حمله می‌کند تا این‌که موضع مورد نظر را از دست طرف مقابل خارج نماید، اگر هم نتواند لااقل طرف را به موضع دفاعی کشانده و وادار به قدری عقب‌نشینی می‌کند تا در یک جبهه دیگری بتواند پیشروی کند.
واقعیت این است که این جنگی است بر سر هژمونی که در خلأ صورت نمی‌گیرد بلکه در شرایطی است که یک طرف آن مردم ایران هستند و یک طرف دیگرش جامعه بین‌المللی که هیچ‌کدام به‌خصوص مردم ایران ناظر نیستند
تأثیر این رویارویی روی جامعه بین‌المللی یا به‌طور مشخص‌تر سرمایه‌گذارهای غربی که رفسنجانی و روحانی تمام امید و آمال و آرزوی خودشان را به آن دوخته‌اند روشن است. آنها از این جنگ و جدال، بی‌ثباتی نظام را نتیجه می‌گیرند و حاضر نمی‌شوند سرمایه‌های خودشان را به خطر بیندازند، یا صرفاً می‌روند روی فروش کالاها یا این‌که در نهایت سرمایه‌گذاریهایشان را به زمینه‌های زود بازده و نه استراتژیک! محدود می‌کنند

در مورد آثار اجتماعی هم، این تک و پاتکها، شکاف باز می‌کند، یا شکافهای موجود در نظام را عمیق‌تر می‌کند، شکافهایی که محصولش حرکتهای اعتراضی و عقب‌نشینی ناگزیر نظام است، مثل عقب‌نشینی اخیر در برابر معلمان پیش دبستانی. طبعاً هر عقب‌نشینی در برابر مردم، برای دیکتاتوری آن هم از سیاهترین نوع آن که استبداد مذهبی ولایت‌فقیه است، مثل زهر، یا مثل جرقة آتش در انبار باروت می‌ماند.
یکی از روزنامه‌های باند رفسنجانی ـ روحانی نوشته بود: اگر همین جوری پیش برود و دولت روحانی نتواند هیچ چیز مادی و ملموسی از بهبود وضعیت اقتصادی کف دست مردم بگذارد، ممکن است که با یک موج سهمگین افکار عمومی روبه‌رو بشود که حتی برگزاری انتخابات اسفند را هم زیر سؤال ببرد.
این روزنامه حالا یا به عمد یا غیرعمد، موضوع را خواسته بود محدود بکند به طبقه متوسط و آزادیهای فرعی، اما همین منطق، در مورد عموم مردم ایران صادق است! که به‌شدت تحت فشارند، هم به‌لحاظ سرکوب و هم به‌لحاظ وضعیت اقتصادی. حرف این روزنامه با دو باند نظام که کیهان خامنه‌ای هم از آن نقل کرده، این است که آقا شما دو باند بر دهانه آتشفشان نشسته‌اید و یقه همدیگر را سر نمایش انتخابات گرفته‌اید و غافلید از این‌که آتشفشانی در راه است که کل نظام را به باد می‌دهد و ممکن است که اصلاً کار به نمایش انتخاباتی هم نرسد!

موفق باشيد – كمپين براي آزادي ايران

Saturday, August 22, 2015

قتل عام وحشتناک اشرف... خداحافظی پدر با فرزندش - به قلم: محمدرضا منانی

رحمان يک گرافيست کامپيوتر و طراح بود. او همچنين در طراحيهای سه بعدی در کامپيوتر و انيميشنهای کامپيوتری سررشته داشت و در فن فيلمبرداری تجربه و سابقه زيادی کسب کرده بود. ولی قبل از هر چيز يک انسان آزاديخواه بود که آزادی را نه فقط برای خودش بلکه برای همه مردم ايران می خواست و برای رسيدن به آن از دادن هيچ بهايی فروگذار نمی کرد. 
خيلی شوخ طبع بود و همه اطرافيانش دوست داشتند سر به سرش بگذارند. 
وقتی خبر شهادت تنها فرزندم را در ميان خبر شهادت ديگر همرزمانم در اشرف شنيدم ناخودآگاه به اين فکر افتادم که رحمان هرگز ايران را نديده بود. وقتی چهار ساله بود از مرز ترکيه ايران را به اتفاق او ترک کردم. يک سال قبل يکی از عموهايش در سن 20سالگی در اصفهان زير شکنجه پاسداران به شهادت رسيده بود. يک سال پس از خروج ما از ايران مادر بزرگ رحمان در سن 45سالگی در زير شکنجه به شهادت رسيد. تنها عموی باقی مانده اش در سال 1987 در سن 23سالگی دستگير و به دليل ارتباطی که با ما داشت اعدام شد. 
رحمان را ابتدا به دانمارک فرستاديم و چند سالی در آنجا زندگی و تحصيل کرد. هميشه برايم نامه می نوشت و از دوستان و آشنايان هم احوالش را می شنيدم. در مدرسه و در ميان جوانان بسيار محبوب بود. خيلی به فوتبال و به خصوص تيم بارسلون علاقه داشت و به غير از مطالعه و تحصيلات زمان زيادی به آن اختصاص می داد. چند سال بعد به آلمان رفت و به تحصيلاتش در آنجا ادامه داد. او پناهنده آلمان بود. 
وقتی به اشرف آمد جوان رشيدی شده بود و 18سال داشت. هرگز لحظه ديدارمان را از خاطر نمی برم. پس از اين که او را در آغوش کشيدم و حال و احوال کرديم از او پرسيدم: «چرا به اين جا آمده يی؟ مگر چيزی کم داشتی؟» 

او به من پاسخ داد: «برای آزادی. برای يک ايران دمکراتيک». به او گفتم: «مگر در آلمان آزادی نبود؟!». گفت: «برای مردم ايران نبود». به او گفتم: «راه ما سخت و طولانی است». گفت: «می دانم. آزادی دادنی نيست، گرفتنی است». 
وقد مکر الّذين من قبلهم فللّله المکر جميعاً يعلم ما تکسب کلّ نفسٍ وسيعلم الکفّار لمن عقبی الدّار.

پیام تحصن های پیوسته و شبانه روزی


پيروزي معلمين پيش دبستاني
معلمين پيش دبستاني پس از چند روز تحصن و اعتراض در مقابل مجلس ارتجاع، نظام آخوندي را وادار به عقب نشيني كردند و پيروز شدند. دراثر اعتصاب معلمان كه باعث شد بحران در جلسات مجلس نظام نيز بالا بگيرد، سرانجام كليات طرح اشتغال معلمان پيش دبستاني و حق التدريسي، تصويب شد و نظام آخوندي ناگزير از عقب نشيني گرديد. 
گسترش اعتراضهای اجتماعی و نارضایتی شدید اقشار مردم از حاکمیت آخوندی، بیانگر وضعیت به‌شدت انفجاری جامعه است. 
شدت و حدت رویارویی مردم با نظام ولایت و رشد اعتراضات اجتماعی - سیاسی، به‌رغم سرکوب عریان و اعدامهای گسترده و خیابانی، همچنین بیانگر این است که سرکوب به مرحله بن‌بست رسیده، و رژیم آخوندی فاقد این توانایی است که مانند گذشته بتواند هر صدایی را خفه کند. 
این وضعیتی است که نگرانی و وحشت نمایندگان مجلس ارتجاع و رسانه‌های هردو باند را به همراه داشته است، آن‌چنان که نسبت به این شرایط به دولت آخوند حسن روحانی هشدار می‌دهند که تا دیر نشده برای مقابله با این وضعیت چاره‌جویی کند. 
در شرایط فعلی هر گونه مقابله خشن با اعتراض‌‌‌‌ها و تحصن‌‌‌‌‌ها به‌مثابه ریختن بنزین در آتش و رساندن جامعه به نقطه انفجاری و وضعیت بی‌بازگشت است، امری که رژیم و به‌ویژه دولت روحانی از آن هراسان هستند و ناگزیرند در رابطه با اعتراضات دم افزون مردم به قول معروف ”دست به عصا“ حرکت کنند. 
به‌دلیل شرایط انفجاری جامعه و بن‌بست در سرکوب است که رژیم نتوانست تحصن معلمان پیش دبستانی را از جلو مجلس ارتجاع جمع کند و این تحصن در مقابل مجلس رژیم ادامه یافت تا اينكه پس از چند روز تحصن و اعتراض در مقابل مجلس ارتجاع، نظام آخوندي را وادار به عقب نشيني كردند و پيروز شدند ،
علاوه بر معلمان تهران، معلمان از شهر ری، شهریار، اسلامشهر و رباط کریم در این تحصن اعتراضی شرکت داشتند. تجمع شبانه روزی معلمان پیش دبستانی و گسترش آن به سایر نقاط استان تهران، در شرایطی است که ایادی رژیم تمامی شیوه‌‌‌‌‌ها را برای برهم زدن آن به‌کار بردند، اما تهدید و تطمیع های آن‌‌‌‌ها چاره‌ساز نبوده و نتوانسته آن‌‌‌‌ها را از ادامه حرکتشان بازدارد. 
جمعی از مدافعان حقوق‌بشر و خانواده‌های زندانیان سیاسی و شهدای قیام نیز در میدان ونک جلو یکی از مراکز وزارت اطلاعات تجمع کرده‌اند و با سر دادن زندانی سیاسی آزاد باید گردد، خواستار آزادی زندانی سیاسی نرگس محمدی و سایر زندانیان سیاسی شدند. 
هواداران زندانی سیاسی محمدعلی طاهری نیز روز سه‌شنبه برای سومین روز در مقابل دفتر آخوند مکارم شیرازی در قم تحصن کردند. آن‌‌‌‌ها تهدید کردند اگر فتوا علیه محمدعلی طاهری تا روز چهارشنبه لغو نشود، به تحصن خود ادامه می‌دهند. 
عده‌یی از مالباختگان مؤسسه غارتگر مالی اعتباری موسوم به میزان مشهد نیز جلو بانک مرکزی رژیم در تهران تحصن کرده‌اند. 
ويژگي اعتراضات و تحصن های کنونی
اعتراضات و تحصنهای کنونی ویژگیهایی دارند که آن‌‌‌‌ها را نسبت به موارد مشابه قبل از خود، برجسته می‌کند: 
این اعتراضات مستمر و به‌صورت شبانه روزی ادامه دارد و حضور زنان، به‌ویژه حضور زنان مدافع حقوق‌بشر و حقوق زندانیان سیاسی در آن‌‌‌‌ها چشم‌گیر است. 
شرکت کنندگان در این تحصن‌‌‌‌‌ها و اعتراضات برای مقابله با سرکوب و تبعیض رژیم آخوندی، از آن‌چنان انگیزه‌ای برخوردارند که بسیاری از مادران همراه با کودکشان به‌صورت شبانه روزی در تحصن و اعتراض شرکت دارند، مسأله‌ای که به سایر هموطنان پیام ایستادگی می‌دهد و انگیزه بخش است. 
بی‌دلیل نیست که اضافه بر نمایندگانی از مجلس ارتجاع، رسانه‌هایی از هر دو باند رژیم نیز آشکارا نسبت به پتانسیل انفجاری جامعه و فوران اعترضات و شعله‌ور شدن مجدد قیامهایی مشابه قیامهای سال 88 وحشت‌زده هستند و هشدار می‌دهند. 
روزنامه ابتکار 17مرداد 94 در مطلبی با عنوان «مراقب ظرفیت مردم باشید» ظرفیت انفجاری جامعه را به دولت روحانی گوشزد می‌کند که «انتظار جامعه به سرآمده و تحملش به حداقل رسیده است». 
اما واقعیت این است که نظام آخوندی در شرایط پس از زهر اتمی، در وضعیت خطیری قرار گرفته است. زیرا از یکطرف توان مقابله با اعتراضات گسترده اجتماعی را ندارد و می‌ترسد هر گونه اقدام سرکوبگرانه جرقه‌ای برای یک انفجار باشد، و از طرف دیگر مجبور است که با ارعاب به‌وسیله اعدام و دست و پا بریدن شرایط را کنترل کند. این نیز از سلسله بن‌بستهایی است که نظام زهرخورده آخوندی در آن گیر کرده است. 
مردم محروم که کارد به استخوانشان رسیده است و از وعده و وعیدهای فریبکارانه آخوند‌‌‌‌ها به تنگ آمده‌اند، با درک وضعیت بحرانی و ضعف رژیم، بیش از پیش بر خیزش‌‌‌‌ها و اعتراضات خود افزوده و بر مطالبات خود پافشاری می‌کنند. 
اعتراضات شبانه روزی اخیر، آن هم در برابر مجلس رژیم و ساختمان وزارت بدنام اطلاعات و خانه آخوند مکارم مرجع تقلید نظام آخوندی در قم، نشان‌دهنده ‌این است که اعتراضات و خیزش اقشار مختلف مردم وارد مدار دیگری شده است و این موضوع وحشت مقامات نظام ولایت را به‌دنبال داشته است. 

پس پيش بسوي اعتراض و بيان هرچه بيشتر خواسته هاي برحقمان تا تحقق همه آنها. 

كمپين براي آزادي ايران

برهم خوردن تعادل نظام آخوندي، پس از جام زهر


صورت مساله
یکی از پیامدهای زهر اتمی، بر هم خوردن تعادل نظام است. این وضعیت به چه معناست و چه نتایجی دارد؟ 
چرا آخوند موسویان در جلسه کمیسون امور خارجه مجلس نظام با اشاره به جام زهر گفت: «ما باید کاری کنیم که آن اتفاقی که در جریان آتش‌بس افتاد، حالا دیگر اتفاق نیفتد». منظور او چیست؟ مگر نظام توافق اتمی را نپذیرفته است؟ مگر برگشت‌پذیر است؟ مگر کار از کار نگذشته است؟
برگشتي وجود ندارد
در يك جمله، مي‌‌‌‌توان گفت، کار از کار گذشته و برگشتي هم وجود ندارد. علت هم این است که نظام و به‌طور مشخص خامنه‌ای در برنامه بمب‌سازی اتمی شکست خورده است. یعنی زهر خورده و بعد پای مذاکره و توافق رفته است. به هرحال این اولین مسأله در خود دستگاه آخوندهاست. توافق هم شاخص آن است. آن نقطه نهایی‌ست که زهر اتمی محقق می‌شود. اصلاً هم برگشت‌پذیر نیست. حتی اگر به هر ترتیبی این توافق‌نامه منتفی شود، کنگره آمریکا و سنای آمریکا مخالفت کند و این توافق باطل شود، باز هم آن زهری که نظام خورده، آن شکستی که خورده بازگشتی ندارد. آثارش بدتر و مضاعف می‌شود. این یکی هم بر آن بار می‌شود. 
بنابر این، این وضعیت همان آشفتگی و همان حالت بعد از بر هم خوردن تعادل نظام است. 
كلان ضربه اتمي و برهم خوردن تعادل 
وقتی تعادل پدیده‌ای بر هم می‌خورد، نشانگر اين است كه تکانی و ضربه‌ای به آن وارد شده است. ضرب‌هاي كه بر پيكره اين نظام وارد آمده؛ یک ضربه معمولی نیست. این ضربه، چه در جنگ که آتش‌بس را پذیرفت و چه در داستان اتمی که مجبور شد دست از این برنامه بمب‌سازی بردارد، ضربه به استراتژی ولایت‌فقیه است. یعنی یک کلان ضربه است. یک تکان و حادثه کوچک نیست. رخدادیست که به استراتژی حفظ ولایت‌فقیه، چه با جنگ و چه با اتمی، ضربه‌ای جدی وارد کرده است. 
این ضربه چون به این استراتژی خورده است، بنابراین در کل، دستگاه هژمونی ولایت‌فقیه را ضعیف می‌کند. یعنی آن عمود خیمه نظام را دچار تزلزل و ضعف می‌کند. این عدم تعادل نیز از آنجا ناشی می‌گردد. 
و موضوع بسیار مهم اين است كه این ضربه یک شکست در برابر مردم و مقاومت ایران است. یعنی یک شکست استراتژیک که از مردم و مقاومت ایران دریافت کرده است. جامعه ایران، مقاومت ایران مجبورش کرده كه واپس بتمرگد. این شکست را در پشت میز مذاکره نخورده است. شکست را از جامعه ایران و مقاومت ایران خورده است که بعد مجبور شده به این توافق تن دهد. ضربه از ناحیه دشمن اصلی‌ست، یعنی جامعه ایران که حق حاکمیتش را ولایت‌فقیه غصب کرده است. 
درست به همین علت، سركرده هاي اين نظام به هیچ عنوان این موضوع را بیان نمی‌کنند. بسیاری از حرف‌‌‌ها به هم می‌زنند، صحبت از زهر می‌کنند، صحبت از این‌که ما شکست خوردیم، خراب کردیم، همه چیزمان را دادیم، همه این‌‌‌ها را می‌گویند، اما به دشمن داخل ایرانی و این‌که ضربه را از آنجا خورده‌اند، اصلاً نزدیک نمی‌شوند. از قضا از همین هم بسیار می‌ترسند؛ مرز سرخشان است. 
در پس زهرخوران
تا آنجا که به نظام برمی‌گردد، تعادل به نحو غیرقابل مهار و کنترلی بر هم می‌خورد. یعنی یک مرحله‌ای از بحران. مرحله‌ای از تنش در دستگاه ایجاد می‌شود که رخداد‌‌‌ها برایش قابل کنترل نیست. نمی‌تواند فهم کند که پشت این وضعیت چه حادثه‌ای در پیش است. 
این وضعیت را نمی‌توان مدیریت کرد. فرض کنید حفظ ظاهر بکنند. باند روحانی هم که می‌خواهد هر طور شده، موضوع را به‌عنوان یک پیروزی، رفع و رجوع کند. اما قادر به مدیریت موضوع نیست. عراقچی می‌رود برای تلویزیون نظام توضیحات بدهد، آن‌‌‌ها را ساکت و آرام کند، اما خود همان جلسه، تبدیل به یک بحران جدید می‌شود. این‌‌‌ها در کمیسیون خارجه می‌نشینند، دوباره بحران می‌شود؛ مجلس جلسه می‌گذارد، بحران می‌شود. یعنی قابل کنترل نیست.
كارهايي كه بايد انجام شود
اولین مسأله این هست که نگذاریم نظام با ترفند‌‌‌ها و بازی هایی که می‌کند، این صورت مسأله را که به مردم مربوط می‌شود، یعنی صورت مسأله زهر خوردن خودش را، صورت مسأله سرنگونی خود را، رویش سایه بیندازد. این مهم‌ترین مسأله است. نباید گذاشت رژیم، صورت مسأله سرنگونی را بپوشاند. 
دوم اینکه، بوقهای استعماری، لابی‌های خارج کشوری رژیم، در هر صورتی، حتی ممکن است تظاهر به مخالفت با نظام هم بکنند، که البته دیگر نمی‌کنند چون بسیار رسوا هستند، آن‌‌‌ها را باید در کمک به نظام در این مسأله (پوشاندن مسأله اصلی - زهر خوردن و سرنگونی رژیم)  افشا کرد. 
سوم این‌که همین صحنه، همین واقعیت سیاسی تضعیف کیفی نظام را، در صحنه سیاسی و بین‌المللی، باید عنوان کرد. دقت کنید، وقتی دشمن ضعیف است، وقتی ولایت‌فقیه این‌طور ضعیف شده است، وقت باج دادن به آن نیست. حتی در یک کنش و واکنش بین‌المللی و منطقه‌ای. اتفاقاً باید شدیدترین فشار را به آن آورد و امتیازهای بیشتر از آن گرفت. واقعیت این است. 
چهارم، مهمتر از همه، در جامعه‌ای که نظام در این شرایط زهر خوردن، فقط با سرکوب، خفقان، موج اعدام، با ایجاد رعب و ترس و تروریزه کردن جامعه، می‌خواهد جامعه را مهار کند و هر 2 باند نظام هم در این موضوع با هم عمل می‌کنند، این پیام را باید در جامعه برد که نظام زهر خورده و بسیار ضعیف شده است. 
مردمی که حقوقشان را غصب کرده‌اند، باید بدانند که این دشمن ضعیف است. پس بیشتر به آن بکوبند. حقوقشان را با صدای رساتر طرح بکنند. 
پنجم - باید نسبت به صحنه‌های تاخت و تاز وحشیانه این چماقداران و این عوامل نظام و پاسداران در سطح جامعه، واکنش متقابل نشان داد و بساط آن‌‌‌ها را بر هم ریخت. 
نظام می‌رود مسجد اهل سنت را تخریب می‌کند، باید از طرف جوانان و جامعه، توی دهانش بخورد. به کلیسای مسیحیان در کرج حمله می‌کند و لباس شخصی‌هایش را برای آن کار می‌فرستد. باید از طرف مردم توی دهانش کوبیده شود. 
صحنه‌های دردناک رفتار با مادران شهدا، مادر ستار بهشتی، دکتر ملکی، نخستین رئیس دانشگاه تهران پس از انقلاب، در آن سن و سال با آن صحنه‌های فجیع آن برخوردهای وحشیانه را با او می‌کنند. جامعه باید با واکنش شدید، به این مزدوران پاسخ دهد. رفتار وحشیانه با زندانیان سیاسی، مانند علی معزی، ارژنگ داوودی، نرگس محمدی، باید به این رفتار وحشیانه، از طرف مردم و جامعه، پاسخ کوبنده داده شود. 
و مهمتر، تظاهرات و خواسته‌های صنفی معلمان، پرستاران، کارگران و. . . است. الآن مردم باید از نظام حسابرسی کنند. از کسانی که ثروتهای این ملت را چپاول کرده، زندگی مردم ایران را تباه کرده‌اند، آن هم در تنور جنگ یا در کوره اتمی. حال این فشار و فقر و تبعیض را بر مردم ایران تحمیل می‌کنند. بله، این دزدان و جنایتکاران باید مورد حسابرسی قرار گیرند. این صورت مسأله اصلی و واقعی جامعه ایران است. 
حال نیروی انقلابی، نیروی مبارز باید این واقعیت را به جامعه ببرد. در صدر موضوعات هم این است که این واقعیت را نشان دهیم که این دشمن ضعیف است، این دشمن زهر خورده، این دشمن متفرق و متشتت است، این دشمن کلان‌ضربه خورده است. بله، باید این‌‌‌ها را گفت و حق مردم ایران را ستاند و از گلوی نظام آخوندی بیرون کشید. 

موفق باشيد - كمپين براي آزادي ايران

Thursday, August 20, 2015

به سران رژيم مي گوييم : ما همنيجا زير گوش شما هستيم


از15 شهريور 1344 تا 15 شهريور 1394 پنجاه سال نبرد بي وقفه با دو ديكتاتوري شاه و خميني عليرغم تمامي فراز و نشيب ها ....
ترديدي نيست كه اين نيم قرن نبرد با دو ديكتاتوري بخصوص 37 سال نبرد با ديكتاتوري خون ريز آخوندي، سازمان ما را به گفته رهبر مقاومت به يك ”گنجينه ملي” تبديل كرده است.  گنجينه اي كه تجارب نهفته در آن سرمايه اصلي مردم ما براي رسيدن به ايراني آزاد و آباد است.
ميدانيد كه تمامي شخصيت هاي برجسته سياسي و متتخصصين امور ايران و خاورميانه از آمريكا  و كانادا و اروپا بر نقش بي جايگزين و كليدي مقاومت ايران ، بخصوص حضور يك آلترناتيو سياسي با برنامه هاي مشخص براي ايران آينده تاكيد دارند.  
در اين مرحله و در اين برهه زماني كه همه چيز روشن است و به خوبي طي اين 37 سال سره از ناسره جدا شده و دوراهي حق و باطل براي هركس بيش از هميشه روشن و عيان شده است، و اين جنگ سخت و تن به تن مي رود تا در واپسين ايام خود به سود مردم و مقاومت ايران مغلوبه شود، ديگر شركت به هر نحوي در مبارزه بر عليه اين رژيم و دست به دست هم دادن براي سرنگوني آن يك امر اختياري و مستحب  نيست، بلكه يك ضرورت است ، هر جوان ايراني بايد وظيفه مبرم و تاريخي كه بر عهده دارد را درك كرده و خودش را در برابر اين سوال كليدي قرار دهد كه آيا براي رسيدن به آزادي وظيفه اي برعهده دارم  يا نه ؟ آيا مي توانم باري از مقاومت بر عليه ديكتاتوري را هرچند كوچك بر دوش بكشم يا محكوم به سكوت و در كنار گود ماندن هستم؟ آيا در فرداي آزادي ايران در مقابل دوستان و خانواده ام و در مقابل مردمم  با سر بلند مي گويم كه در روزگاري كه ديو تنوره مي كشيد و مقاومت مي درخشيد در كنار مقاومت ايستادگي كردم و يا با سرافكندگي بايد به كناري بروم و جوابي براي گفتن نداشته باشم؟ و آيا وقتي به من مي گويند ايران كه يك آلترناتيو شناخته شده با قدمت 50 سال نبرد داشت، تو چرا در كنارش نبودي ؟ سرم به زير است يا با سر بلند ميگويم كه بله منهم دست در دست همين سازمان ايستادگي و مقاومت كردم و صدايم را با صداي مقاومت ايران در آميختم.
پس از همه شما مي خواهيم تا به داشتن مقاومتي با 50 سال قدمت تاريخي از افتخار و انقلاب به خود بباليد ، سرتان را بالا بگيريد و دستتان را دست اين مقاومت بدهيد، باهم زنجير شويد و نگذاريد گرد سكوت و ذلت و ياس و غم و اندوه از آنگونه كه خواسته اين رژيم است بر شما بنشيند.
از اينرو در آستانه 50 امين سالگرد تاسيس سازمانمان ، سازماني كه لحظه اي و ثانيه اي علم ايستادگي در برابر ظلم را بر زمين نگذاشته ، سازماني كه 50 سال افتخار و سرفرازي را با مقاومت و صبر و ظفر در آميخته ، همه باهم گراميداشت سالگرد 50 سالگي سازمان را هر چه باشكوه تر به كوري چشم رژيم دزد و فاسد و مردم كش حاكم بر ايران در هر كوي و برزن ، در هر كوچه و ميدان و پارك و خيابان كه مي توانيم برگزار كنيم و فيلمهاي آنرا در همه سايتها و رسانه ها و محيط هاي اجتماعي در معرض ديد ميليون ها ايراني بگذاريم، تا لرزه وحشت را بر اندام اين جانيان و آدم كش ها بيندازيم و آنها بدانند اين اصلي ترين دشمنشان  نه در آنسوي آبها بلكه همينجا زير چشم و گوش خودشان است ، در تهران، در اصفهان، در لرستان،تبريز و رشت  و مازنداران و  در مشهد، وووو در همه جا ، در هركجا كه رژيم فضاي رعب و وحشت را حاكم كرده است ، در هركجا كه رژيم مي خواهد غم و اندوه خانه ها را در نوردد، جوانان با شور و شوق وصف ناپذير حضور اين سازمان قدرت مند را با قدمتي 50 ساله از ايستادگي و مقاومت در مقابل وحشتي ترين ديكتاتوري قرن گرامي ميدارند.
و چقدر وقتي كه هركدام از سران رژيم صحنه اي از اين حركتها را كه فيلم آن درهمه محيط هاي اجتماعي پخش خواهد شد ببينند به خودشان خواهند پيچيد و بي شك لرزه سرنگوني را حس خواهند كرد.
از همه جوانان مي خواهيم كه با ماكزيمم توان در اين مهم همراه ما باشند. با پخش آرم سازمان در همه جا، نور اميد را به دلها بتابانندو عكس و فيلمهاي اين حركتها  را در همه جا منعكس كنند. تا همه باهم يك صدا به سران رژيم بگوييم كه راه دور نرويد، خطتان را در سوريه و يمن نبنديد،  ما همينجا هستيم ! زير گوش شما، منتظر باشيد همين روزها كاخ هاي يزيدي شما با دستان پر توان و روحيه هاي پرشور ما فرو خواهد ريخت. 
50 ساله شدن مقاومت و سازمانمان بر همه جوانان و مردم شجاع و انقلابي ايران مبارك باد.

كمپين براي آزادي ايران


با وحشي تر از سگ هار چطور بايد مقابله كرد؟


روزي سگ هاري دنبال يك جوان كرده  و قصد دارد او را به هر قيمت از هم پاره كند ، جوان بيچاره هم با سرعت مي دويد و كمك كمك گويان تلاش مي كرد كه جانش را از دست سگ هار حفظ كند. عاقبت سگ كه سرعتش خيلي بالا بود جوان را گرفت و چيزي از او باقي نگذاشت، در كوچه بعدي سگ  هار با جوان ديگري مواجه شد و قصد داشت او را نيز مثل جوان اول طعمه خودش بكند،  لذا غرغر كنان قصد حمله كرد و حالت حمله به خود گرفت ، اما اين جوان با شجاعت تمام به جاي اينكه پا به فرار بگذارد، همانطور كه به سگ نگاه مي كرد، روي زمين نشست تا سنگي بردارد و سگ را با آن عقب براند، سگ از ترس سنگ خوردن دو پاداشت و دوپاي ديگر هر قرض گرفت و با سرعت فرار كرد. 
حالا اين داستان را داشته باشيد حكايت ما مردم ايران است ، در مقابل اين رژيم كه روزانه اعدام مي كند و مي گيرد و مي كشد ، اگر هر قدر بترسيم و فرار كنيم او وحشي تر مي شود و هرچي بيشتر و باسرعت بالاتر به ما حمله مي كند، مي داند كه طعمه اش ترسيده و راه چاره اي جز فرار ندارد، پس مي تواند با سرعت بالاتري به وحشي گريش ادامه بدهد ، ولي اگر مثل آن جواب دوم ، قيمت يك لحظه  شجاعت را بدهيم و چشم در چشم سگ هار بجاي فرار كردن و ترس ، سنگي برداريم آنوقت است كه بادكنك و دود و دم سگ بيچاره خالي مي شود و وحشي تر از سگ هار يعني يك چيزي مثل پاسدارها و بسيجي ها هم كه باشد پا به فرار مي گذارد.  
اين را مردم خودمان بارها و بارها تجربه كرده اند ، همين روزها را نگاه كنيد ، وقتي در مقابل اسيد پاشي كوتاه نيامديم ، انها عقب كشيدند ، وقتي مردم مهاباد در مقابل تجاوز به ناموسشان كوتاه نيامدند ، آنها عقب كشيدند ، وقتي ياران و دوستان استاد طاهراي خسته نمي شوند اين حكومت است كه خسته مي شود ، وقتي در مقابل خواستها و اعتراضات كوتاه نمي آييم آنها هستند كه مجبورند به خواسته ما تن بدهند . 
بياييدنگاهي به كل منطقه بيندازيم: مردم سوريه 4 سال ايستادند ، قيمت دادند ، جنگيدند وجهان را به حمايت مجبور كردند و اين رژيم اسد است كه رو به زوال است و حالا ديگر عمرش رو به پايان است ، در يمن و عراق و فلسطين هم همين مساله اثبات شده است، وقتي مردم مي ايستند ، ديكتاتور هر قدر هم كه طول بكشد بالاخره رفتني است.
پس، جوان ايراني كه قدمت مبارزات حق طلبانه اش در منطقه از همه كشورها بيشتر است  و قيام 88 الگوي همه كشورهاي بپاخاسته است ، هرگز نبايد در مقابل وحشي گري هاي رژيم از ترس جان فرار كند و نمي كند ، جوان ايراني همان است كه مثل سياوش و مثل آرش و مثل حنيف نژاد و احمد رضايي ، مثل كيانوش و صبا  و وووو مي ايستد و دژخيم را به زانو در مياورد. همان است كه هرگز بر روي زانوانش زندگي نمي كند و ايستاده مردن را برميگزيند.
اين روزها كه به سالگرد 50 سالگي سازمان مجاهدين خلق ايران ، سازماني كه 50 سال است براي آزادي خلق و ميهن از چنگال اين ديو صفتان لحظه اي از پرداخت قيمت فروگذار نكرده است نزديك مي شويم ، همه بايد خوب بدانيم كه وقتي ديو تنوره مي كشد و ظلم بيداد مي كند ، رمز ماندگاري و اعتلا كلمه فدا است . پس هركس بايد سهمي و قسمتي از اين نبرد براي آزادي را به دوش بكشد ، هركس به اندازه توان و وسع خودش ، اگر هركس به اين فكر كند كه اگر سگ منرا بگيرد ديگر چيزي از من نمي ماند ، بداند كه دارد شهر را به گله اي از سگها واگذار مي كند!! تا نه تنها او  بلكه تمام دوستان و خانواده اش را هم تكه پاره كند !! 
پس بياييد همه باهم راه و رسم ايستادگي را در پيش بگيريم و بجاي فرار اولين سنگ را به سمت سگ هار بزنيم، حالا اين سنگ حتي اگر يك سنگ ريزه هم باشد و حتي فقط حالت سنگ زدن و روحيه تهاجمي باشد، بازهم حمله به دشمن است و فرقش با فرار كردن دو دنياست .
جالب اينكه سگ هار فقط از حالت تهاجمي جوان دومي فرار كرد،  چرا كه هيچ سنگي براي زدن روي زمين نبود!!
كمپين براي آزادي ايران

Wednesday, August 19, 2015

ياد خورشيد سواران


اين جا خواهان ديدار مرداني هستم كه آوازي سخت دارند 
مرداني كه هيون را رام ميكنند و بر رودخانه ها ظفر مي يابند
مرداني كه استخوانهايشان به صدا در مي آيد و با دهان پر از خورشيد و چخماق  مي خوانند
بنيانگذاران سازمان مجاهدين خلق ايران محمد حنيف نژاد سعيد محسن و اصغر بديع زادگان در سحرگاه چهارم خرداد 1351 همراه با دو تن از ياران پاكبازشان مجاهدين شهيد محمود عسگري زاده و  رسول مشكين فام (اعضاي مركزيت مجاهدين است ) جاودانه شدند 
آن  روز خورشيد سواران ما به خاك افتادند تا خورشيد جاودانه انقلاب بر بام ايران طلوع كند آنان راهگشاياني بودند چنگ انداخته بر سقف بلند توحيد و انقلاب كه بر جبر شرايط شوريدند و سمند سركش ناممكن را رام كردند، آنان، تكيه زده بر خورشيد،  از ژرفاي جريان خود به خودي رودها سر بركشيدند و در پرتو يقين شفافشان به پيروزي خلق، دميدن محتوم صبح آزادي را بشارت دادند خروش آنان راهم اينك در ستيغ همه  كوهها، در بلند همه ابرها و در وسعت همه صحراهاي ايران زمين ميتوان شنيد 
محمد حنيف نژاد بنيانگذار سازمان مجاهدين خلق ايران از جمله انقلابيون جواني بود كه در سالهاي اول دهه چهل به جمعبندي مبارزات مردم ايران و علل شكستهاي انقلاب مشروطه، نهضت جنگل، نهضت ملي به رهبري دكتر محمد مصدق و هم چنين جبهه ملي دوم پرداخت. حنيف كبير علت اصلي همه ناكاميهاي مبارزاتي را به رغم همه فداكاريها و از خودگذشتگيهاي مردم در ضعف رهبري جنبش يافت واقعيت اين بود كه با تغيير شرايط  و در دوراني كه شاه دست به يك چرخش تاريخي براي تغيير نظام بورژوا -ملاك كشور به نظام بورژوازي كمپرادور زده بود ضعف تاريخي و بي كفايتي رهبران جنبش بيش از هر وقت ديگر خود را نمايان مي ساخت شكست تظاهرات مردمي در 15 خرداد سال 42 نيز به خوبي نشان داد كه دوره مبارزات رفرميستي به پايان رسيده و اگر راهي براي نجات خلق و ميهم متصور است بايستي آن را تنها در مبارزه انقلابي مسلحانه جستجو كرد اما اين راه راهي بس دشوار بود و الزاماتي را طلب مي كرد كه دست نيافتني به نظر مي رسيد اين بو دكه رهبران بي كفايت آن زمان جنبش، همگي در برابر شرايط تسليم شدند و هر يك به نحو به توجيه دست كشيدن از مبارزه و  رها كردن مردم پرداختند در چنين شرايطي حنيف به اتفاق ياران پاكبازش مجاهدين شهيد سعيد محسن و اصغر بديع زادگان با اراده يي استوار و ايماني خلل ناپذير طرحي نو در فلك مبارزاتي مردم ايران پرداختند براي اولين بار در تاريخ مبارزات رهاييبخش مردم ما در شهريور ماه سال 1344 سازماني با ايدئولوژي توحيدي آرمانهاي مردمي و مشي انقلابي مسلحانه بنيان گذاشته شد سازمان شش سال تمام در اختفاي مطلق به كار عضوگيري آموزش ايدئولوژيك و سياسي كادرها و اعضا و مدون كردن تجربيات و دستاوردهاي ايدئولوژيك انقلابي پرداخت مجاهدين در اول شهريور 1350 مورد يورش وحشيانه ساواك قرار گرفتند 
دشمن زخم خورده به شكنجه وحشيانه و اعدام پيشتازان انقلاب پرداخت و در چهارم خرداد سال 51 بنيانگذاران سازمان را به جوخه تيرباران سپرد هر چند حنيف و يارانش با  دهان پراز خورشيد و چخماق سرود شهادت خواندند اما راهي كه آغاز شده بود ادامه يافت خلق قهرمان ايران در ابعادي وسيع سازمان پيشتازش را شناخت و دريافت كه بن بست تاريخي مبارزات شكسته و راه نوين انقلاب گشوده شده است

قسمت دوم تاريخچه مجاهدين خلق ايران


رأی ندادن به قانون اساسي 
از سوی ديگر، خمينی که از روز اول در انديشهٴ قبضهٴ انحصاری تمام اهرمهای قدرت و تحکيم پايه های ديکتاتوری ابدمدت خود بود؛ توسط مجلس خبرگان که آن را جايگزين مجلس مؤسسان کرده بود، ولايت فقيه را به عنوان يک اصل، وارد قانون اساسی اش کرد. اما مجاهدين ضمن افشای مفهوم اين اصل که به حکومت مطلقه و فاشيسم دينی لباس قانونی و مشروعيت می پوشاند، از شرکت در همه پرسی قانون اساسی و دادن رأی به آن خودداری کردند. 

Tuesday, August 18, 2015

محمد حنيف نژاد كه بود؟


محمد حنيف نژاد در سال1318 در خانواده يی زحمتکش و محروم در تبريز متولد شد و از کودکی با دردها و رنجهای محرومان آشنا گرديد. 
تحصيلات ابتدايی و متوسطه را در دبستان همام و دبيرستانهای منصور و فردوس اين شهر گذراند. 
فعاليتهای اجتماعی همواره جزيی از زندگی حنيف نژاد بود. از دوره دبيرستان در هيأتهای مذهبی به فعاليت پرداخت، و در کوران نهضت ملی شدن نفت با مسائل سياسی آشنا گرديد. 
پس از گرفتن ديپلم، به دانشکده کشاورزی کرج راه يافت. با ورود به دانشگاه، فعاليتهايش گسترش پيدا کرد. او نماينده دانشجويان دانشکده خود در جبهه ملی و عضو فعال نهضت آزادی و مسئول انجمن اسلامی دانشجويان دانشکده مزبور بود. در سال 1342 در رشته مهندسی ماشين آلات کشاورزی فارغ التحصيل شد. 
محمد در هر جمعيتی که وارد می شد، تحرک و فعاليت بيشتری بدان می بخشيد.
فعاليتهای گسترده او باعث شد که دو روز پيش از رفراندوم قلابی شاه در بهمن سال1341 از طرف ساواک دستگير شود. او هفت ماه را در زندانهای قزل قلعه و قصر گذراند. در زندان قزل قلعه بود که با پدر طالقانی آشنا شد. در همان زمان در زندان تحليلهای سياسی و برداشتهای ايدئولوژيک جديدش را می نوشت و برای دوستانش به بيرون می فرستاد. 
محمد حنيف نژاد پس از فراغت از تحصيل، در سال1342، به خدمت سربازی رفت. 9ماه در سلطنت آباد تهران و بقيه سربازيش را در مرکز توپخانه اصفهان و پادگان مرند سپری کرد. اين دوران نيز برای او آموزنده بود. ماهيت ارتش شاه را بيشتر شناخت و در زمينه نظامی، تجربه ها و درسها فراگرفت. 
پس از بازگشت از نظام وظيفه، با سعيد محسن به مطالعات عميق تری روی آورد. در آن دوران وقايع 15خرداد 1342 اتفاق افتاده بود. 
در سال39 که در اثر فشار آمريکا بر روی رژيم شاه برای پذيرش رفرمهای مورد نظر در جهت تغيير بافت التقاطی نظام حاکم از بورژوا ـ ملاک به سرمايه داری وابسته و تن دادن به سلطه آمريکا به عنوان قدرت مسلط به جای انگليس، ديکتاتوری شاه تضعيف شده و در نتيجه مقداری فضای باز سياسی ايجاد شد، مجدداً انبوه جريانها و افراد سر برداشتند. اما پس از سرکوب خونين قيام 15خرداد42 همه آنها دوباره ذوب شدند و از صحنه مبارزه خارج شدند. در اين ميان محمد حنيف نژاد و سعيد محسن به ويژه با مطالعه درباره جنبشها و مبارزات مردم ايران و به ويژه مطالعه درباره روش احزاب سياسی ايران و علل شکست آنها، بدين نتيجه رسيدند که علت اصلی شکست مبارزات گذشته فقدان يک رهبری ذيصلاح انقلابی مجهز به علم مبارزه و دارای تئوری انقلابی و آماده برای مبارزه و عمل انقلابی بوده است. در مورد شرايط مشخص پس از سرکوب قيام 15خرداد هم که اشکال رفرميستی مبارزه به بن بست رسيده بود، به اين نتيجه رسيدند که دوران کارهای رفرميستی سپری شده است و برای مقابله با رژيم ديکتاتوری و وابسته شاه راهی جز راه مبارزه مسلحانه وجود ندارد. اين کشف انقلابی، نطفه اوليه تشکيل سازمانی بود که بعدها «مجاهدين» ناميده شد. محمد حنيف، سعيد محسن و اصغر بديع زادگان در نيمه شهريورماه 1344 هسته اوليه سازمان مجاهدين خلق ايران را بنيانگذاری کردند. 
مجاهد شهيد محمد حنيف نژاد با درکی نوين و خلاق به دور از برداشتهای ارتجاعی و استثماری، از ايدئولوژی توحيد و اسلام، قرآن و نهج البلاغه را به عنوان اصيل ترين منابع اين ايدئولوژی و راهنمای عمل مطالعه می کرد و به تبيين مفاهيم آن می پرد اخت. 
او با همان جديت، مکاتب فلسفی، اجتماعی و انقلابی ديگر را نيز مطالعه می کرد. برای او حل مسائل انسان و به خصوص انسان معاصر و مردم دردمند استثمار شده جامعه ايران مهم بود. محمد معتقد بود هر نظری که انسان را در راه تکامل هدايت کند، و هر مکتبی که انسانهای به زنجير کشيده را آزاد سازد، تکامل دهنده است و بايد از دستاوردهای انقلابی ديگران استفاده نمود. 
حنيف نژاد معتقد بود وظيفه و رسالت انسان صرفاً شناخت جامعه نيست، بلکه بايد آن را در جهت تکامل تغيير داد. احساس مسئوليت نسبت به سرنوشت انسانهای مظلوم و تحت استثمار جامعه، او را به عمل فرامی خواند. او می گفت اگر در حدی که درک کرده ايم، دست به عمل نزنيم، به دور خواهيم افتاد. زيرا تأثير عمل است که می تواند دانسته ها و شناساييهای ما را عميق تر کند و ما را از تکرار نوسانی راهها و حرفهای قبل بازدارد. در همين راستا بود که او در کنار کار مخفی، قسمتی از وقت خود را برای جامعه گردی صرف می کرد. به جنوب تهران يا به روستا می رفت و با توده های مردم می نشست، از آنها نيرو می گرفت و از آنها می آموخت. او می گفت که اگر با توده های مردم و در کنار آنها نباشيم، و اگر سالها در محيطی دربسته به مطالعه کتاب و تفکر و انديشه بپردازيم، محال است که بتوانيم کوچکترين تغييری در وضع جامعه به وجود آوريم. 
محمد در يک جا نوشت: «برای درک قانونمندی هر بخش از طبيعت بايد بر آن قسمت از طبيعت عمل کنيم. مثلاً برای درک قوانين حاکم بر جانوران بايد بيولوژی حيوانی را مطالعه کرد. برای درک قوانين اجتماع بايد در آن زيست و آن را مطالعه کرد. برای درک قوانين مبارزه بايد در جريان آن شرکت کرد. برای رهبری مبارزه، نمی شود از حاشيه دستور داد. صلاحيت يعنی چه؟ از کجا ناشی می شود؟ صلاحيت چيزی نيست که انسان از شکم مادر با خودش سوغات آورده باشد. صلاحيت از شرکت در عمل توأم با جمعبندی نتيجه تجربيات به دست می آيد». و در جای ديگری به ياران خود توصيه می کرد: «در بازديد از روستاها تنها به شناخت روابط توليدی روستا اکتفا نشود، بلکه برادران توجه داشته باشند که درک روابط اجتماعی روستا از نظر شناخت روستاييان که از نظر کار آينده ما در روستا ضروری است، نيز لازم می باشد». به راستی که او لحظه يی غافل و فارغ از زمينه های عملی مبارزه نبود. اين هوشياری در جديت او در برخورد با مسائل مختلف و بيزاری او از مسامحه و اهمال خود را نشان می داد.
جدی بودن محمد همواره با نظم همراه بود و همين نظم در کارها به وی اجازه می داد که از وقتش بيشترين استفاده را بنمايد. کارها برايش درجه بندی داشت، برای هر کدام به نسبت درجه اهميتشان وقت و انرژی می گذاشت. اگر عملی را می پذيرفت به بهترين نحو انجام می داد. همين امر سبب می شد با اين که بيماری سينوزيت آزارش می داد و به شدت ضعيفش ساخته بود، اما به همه کارهايش به خوبی برسد. 
در کنار کارهای تئوريک و تدوين ايدئولوژی سازمان او از کارهای عملی و ورزشی غافل نبود. در پايگاههای مخفی خود در کارهای طبخ و نظافت هميشه پيشتاز بود و کوهنوردی برايش آن چنان جدی بود که ديگر کارها. او با تمام گرفتاريهای سازمانی، هفته يی يکبار به کوه می رفت و می گفت: «آغوش کوهستان هميشه برای آنان که عليه کاخ نشينان قيام می کنند، باز است».
ضربه اول شهريور1350 که طی آن بيش از 95درصد اعضا و کادرهای سازمان دستگير شدند فرازی بود که يقين استوار او به مبارزه و پيروزی را نشان داد. برخورد حنيف در برابر اين ضربه که می توانست تمامی هستی و موجوديت سازمان را از بين ببرد به راستی آموزنده بود. 
اين ضربه برای سازمان جوانی که در آغاز کار خود بود و خود را برای دست زدن به عمليات بزرگ در آينده خيلی نزديک آماده می کرد، به شدت ناگوار بود. کسانی که خود در چنين شرايطی قرار گرفته اند می توانند حالتی را که به افراد آن سازمان دست می دهد احساس کنند. در آن زمان که آن همه مأموران ساواک دربه در به دنبال حنيف نژاد و ديگر افراد سازمان می گشتند و شکنجه های وحشيانه روی مجاهدين ادامه داشت، حنيف نژاد برای رفقايش چنين نوشت: «اگر از شکستی که پيش آمده درست درس بگيريم می توانيم آن را تبديل به پيروزی کنيم. آنچه که به ما ضربه می زند اشتباه ماست، نه هوشياری و قدرت دشمن. حوادثی که پيش آمد بر ما ثابت کرد که دشمن نه تنها از نظر استراتژی، بلکه در تاکتيک هم ضعيف است». انسان در برابر چنين موضعگيری در مقابل ضربات وارده به ياد اين جمله چه گوارا می افتد که « انقلابی کسی است که وقتی پيروزی هم چون چراغی کم نور در نقطه يی دوردست کورسو می زند، آن را مانند خورشيد پيش چشم خود روشن ببيند».
محمد حنيف نژاد در تهيه و تدوين مباحث ايدئولوژيک سازمان خود نقش اساسی داشت. او از قدرت جمعبندی عميقی برخوردار بود و از جريانها، قانونهای عام مبارزه را بيرون می کشيد. 
قبل از حنيف نژاد، آنها که نيروهای در صحنه بودند، با رنگ اسلامی يا ملی، قبل از هر چيز تابع تعادل قوای بين المللی يا تعادل جناحهای درونی حاکميت بودند. 
اما در همين شرايط کانون و هسته مرکزی مجاهدين در سال 44 با زدن مهر بطلان ايدئولوژيکی، سياسی و تشکيلاتی به اسلام استثماری و زدن مهر بطلان به مبارزه غير انقلابی، تشکيل شد و با همه آنها مرزبندی کرد؛ از لحاظ ايدئولوژيک، با مرزبندی صوری بی خدا و باخدا، از لحاظ سياسی با مبارزه رفرميستی و قانونی و از لحاظ تشکيلاتی با مبارزه تفننی، و بدين ترتيب مبارزه انقلابی حرفه يی و مخفی را با اتکا به ايدئولوژی ضداستثماری توحيدی پيشه کرد. 
رژيم شاه که به خوبی به اهميت کار سترگ محمد حنيف نژاد آگاه بود، بعد از اسارتش، پس از شکنجه های وحشيانه از او می خواست که برای نجات از اعدام يکی از سه شرط زير را بپذيرد: 
يا در جهت تفرقه اندازيهای مطلوب ارتجاعی و استعماری، بر تضاد اسلام و مارکسيسم تأکيد کند، يا با مبارزه مسلحانه اعلام مخالفت کند يا بگويد مجاهدين به عراق وابسته اند. 
دژخيمان شاه به محمد حنيف می گفتند که اگر يکی از اين سه شرط را قبول کند از اعدام او صرفنظر خواهند کرد. ولی بنيانگذار مجاهدين هيچ کدام از سه شرط رژيم شاه را نپذيرفت و با اقتدا به سرور آزادگان سيدالشهدا، شهادت را برگزيد. محمد حنيف نژاد و 4تن از يارانش در سحرگاه 4خرداد1351تيرباران شدند.

Monday, August 17, 2015

مبارزه چيست؟



شايد كلمه مبارزه بخاطر اينكه زياد تكرار ميشود بنظر برسد كه كلمه آشنا و شناخته شده اي است وكسي نيست كه آن را نشناسد. درظاهر هم همينطور است وقتي به كسي ظلم ميشود اعتراض ميكند و بسته به توانمنديش هركاري از دستش برايد و به هر شكلي كه درمقدوراتش باشد عمل ميكند و اين يعني مبارزه . بنابراين شايد آشناترين كلمه و شناخته شده ترين موضوع اجتماعي باشد.
اما از شما چه پنهان مبارزه برغم اينكه متداول ترين موضوع اجتماعي است اما ناشناخته ترين است. شايد تعجب كنيد.ولي وقتي درسال 42 كارنامه مبارزه مردم ايران از صدر مشروطه به اين طرف توسط محمد حنيف بنيانگذار سازمان مجاهدين مورد بررسي قرار گرفت عدم آشنايي مبارزه« بعنوان فن و تكنيكي» براي تغيير شرايط جامعه تا تغيير يك رژيم از مهمترين واصليترين مشكل رهبران سياسي آن دوران بوده است و به همين دليل اولين جزوه اي كه عضو مجاهدين درسازمان خوانده و ميخواند جزوه اي است تحت عنوان «مبارزه چيست؟».
اجازه بدهيد اين موضوع كه تعجب شما را حتما برانگيخته باز كنيم. بهترين كار اين است كه به چند نمونه از مبارزات سياسي  از زمان  مشروطه تا امروز اشاره كنيم و شما هم به اين نمونه ها خوب دقت كنيد. شايد ابهام رفع شود.
در صدر مشروطه سردار و سالار ملي ستارخان و باقرخان با نيرويي اندك سرانجام در اوج فداكاري و پايداري و درحاليكه استبداد محمدعلي شاه همه استانهاي ايران را سركوب وتسليم كرده بود, توانستند نيروهاي اعزامي حكومت استبدادي  را شكست وفراري دهند و تبريز را آزاد كنند. به دنبال آن و در مدتي كوتاه شهرها يكي پس از ديگري بپاخاسته و سرانجام تهران هم آزاد و شاه به سفارت روس فراركرد و انقلاب پيروز شد. ولي آنچه مايه شگفتي است اينكه كسي نخست وزير انقلاب شد كه از طرف شاه به تبريز براي سركوب ستارخان ويارانش يورش برده بود و لي درمقابل مقاومت ستارخان و يارانش عقب نشست و به شهر خودش رشت رفت. حال اين عامل استبداد رئيس انقلاب مشروطه شد. 
نهضت ملي ايران به رهبري دكتر محمد مصدق نيز درحاليكه يك حكومت ملي و با پشتوانه تمام عيار مردم بود، اما طي يك توطئه ارتجاعي و استعماري تعداد   50  اوباش چاقو كش, ضمن يك بعد از ظهر (28 مرداد) و درحاليكه شاه به خارج فرار كرده بود  توانستند حكومت ملي را ساقط و مصدق را دستگير نمايد.
همچنين درسال 42 كه سراسر ايران تظاهرات عليه شاه بود, شاه بايك سري دستگيري و چند مانور توانست مبارزه را تا سالها خاموش كند و هيچكس حاضر نبود پابه صحنه سياسي بگذارد. درحقيقت رهبران سياسي نتوانستند توطئه هاي شاه را خنثي كنند.
 باتوجه به اين نمونه هاي روشن مي توانيد بگوييد علت اين شكستها چه بود ؟ 
محمد حنيف نژاد ,  بنيانگذار كبير سازمان,  با مطالعه مبارزات مردم از مشروطه  تا 15 خرداد سال 42, به اين  نتيجه رسيد كه رهبران به مبارزه بعنوان يك عمل پيچيده و قانونمند نگاه نميكردند و دانش آن را نداشتند.  درنتيجه با شكستهاي پي در پي  مواجه مي شدند.
حنيف كبير سازمان مجاهدين خلق ايران را بر اين پايه بنيانگذاري كرد كه « مبارزه يك فن است و مثل همه فنون دقيقا به دانش احتياج دارد». بخصوص بدليل اينكه جامعه حساسترين و پيچيده ترين پديده است و به دانش و تخصص بيشتري نيازدارد. او گفت: كار اول ما كسب صلاحيت رهبري مبارزه است و شكستهاي گذشته قبل از هرچيز بدليل نداشتن دانش مبارزه توسط رهبران سياسي بوده است. 
همانطور كه گفتم هيچ پهنه اي در جهان هستي از جامعه پيچيده تر و در ضمن قانونمند تر نيست و اين يعني كه اگر اين پديده را بشناسيم و قانونمنديهايش را در آوريم بي ترديد موفق ميشويم. و الا قانونمند شكست خواهيم خورد.
مهمترين و تعيين كننده ترين پيام تاريخ مبارزه صد ساله ايرن  اين است: «مبارزه يك فن است و نياز به دانش دارد».
خواهش ميكنم اين جمله را در هر جايي كه زنان ومرداني هستند كه  عزم جزم دارند كه جامعه را تغيير دهند,  با خطي خوانا نوشته و به همه جا بچسبانيد.
كافي است با همين چراغ كه حاصل  خون شهدا و شكنجه  زندانياني سياسي است وارد صحنه جامعه شويم تا راه را از بيراهه بشناسيم. خوب اگر مبارزه فن و آنهم پيچيده ترين فن است بي ترديد نياز به آموزش دارد تا قوانين واصول حاكم بر تغيير جامعه مورد نظر را بياموزيم .
براي آموزش نياز به مربي و آموزگاراني داريم  كه صلاحيتشان را  در صحنه عمل و مبارزه اجتماعي نشان داده باشند. ( عملا قوانين را شناخته و درتغيير جامعه موفق بوده اند).
دراين رابطه اولين سوال اين است كه آموزگار ومربي و رهبري  وجود دارد؟ اگر دارد كيست و كجا است؟ 
پاسخ اين سؤال را امروز بعد از 120 سال تجربه درميدان مبارزه براي آزادي ميدهيم ونه در ابتداي كار. تصور كنيد كه در ابتداي راه بوديم. چه كسي و كدام جرياني را ميتوانستيم بعنوان معلم و مربي تغيير جامعه و بعبارت ساده تر رهبري مبارزه انتخاب كنيم؟ قبول داريد كه جواب اين سؤال در ابتدا و در صدر مشروطه وحتي در زمان تأسيس سازمان يعني 44 سال قبل خيلي سخت و شايد دست نيافتني بود؟ اما امروز چطور؟ 
راه دور نرويم  اگر توانستيد تاريخچه سازمان را مطالعه كنيد و ببينيد كه حنيف كبير چگونه از صدر مشروطه تا سال42 را جمع زد و از دل آن سازماني را تأسيس كرده است كه امروز پنجاهمين سالش را ميگذراند . سازماني كه روز به روز منسجم تر، مستحكم تر و قويتر و  بلحاظ ايدئولوژيك يكدست تر، بلحاظ خطي متحد تر  و راه  روشن تر و بلحاظ سياسي قله هاي پيروزي را درعرصه هاي مختلف عليه دشمن اصلي مردم ايران يعني رژيم آخوندي فتح كرده و ميكند.
بياييم در همين دوره 36 ساله خميني و رژيم آخوندي كارنامه اشخاص و يا جريانهاي كوچك و بزرگي را كه به ميدان مبارزه براي آزادي آمدند  بررسي كنيم. 
امروز بعد از 30 سال بركسي پوشيده نيست كه حاكميت مطلقه فقيه يك ذره  براي مردم حق رأي و آزادي قائل نيست . حتي مردم در داخل خانه هايشان آزاد نيستند و نميتوانند هر فكري را داشته باشند .حتما اعتراض منتظري را به خميني شنيده ايد كه چرا مجاهدين را اعدام ميكني اينها يك طرز فكر هستند.  ولي خميني آنقدر  قتل عام كرد كه منتطري دوام نياورد وگفت  چرا افرادي كه هنوز محاكمه نشده اند و چرا كساني را كه قضات خودت تشخيص داده اند كه تبرئه شدند را اعدام ميكني؟ و خميني او را بعنوان سفيه عزل كرد. 
بنابراين با شاخص مبارزه براي  آزادي عليه  استبداد مطلق،  آنهم باچنين جانيان حاكم,  جاي هيچ شكي نيست كه نميتوان در زيرحاكميت اين رژيم بود و مبارزه !!!!! كرد. واگر در زير حاكميت اين رژيم خونخوار و وحشي جرياني و شخصي به ادا و اطوارهايش اسم مبارزه با رژيم براي آزادي بگذارد، ترديدي نيست كه جز نيرنگ و خيانت چيزي نيست. 
بنابراين دوستان  با اين چراغ راه و اين شاخص يكباره  دست تمام كساني كه زير حاكميت اين رژيم ادعاي تغيير آن را دارند  رو ميشود و بايد آنها را كنار گذاشت. چرا كه يا  آگاهند  و خيانت ميكنند و  يا نا آگاه كه كاري به آنها نداريم.
يكي از عارضه هاي  مبارزه بدون دانش، افتادن در دست اندازهاي شياداني است كه براي توجيه خود به يكسري مبارزات فرعي مي آويزند. (مثل همه آنهايي كه مدت 8 سال فريب خاتمي را بعنوان اصلاح طلب خوردند).
ملاحظه ميكنيد كه مبارزه تا زماني كه  بمثابه يك فن مورد توجه قرار نگيرد و قوانين آن آموزش داده نشود, ناشناخته است و در صحنه جامعه شاهد بوديد كه چگونه شيادي مثل خاتمي نسلي را فريب  ميدهد و بعد از سالها جامعه دانشگاهي با شعار فريب بس است , دروغ بس است او راطرد ميكند. درحاليكه درست يك روز بعد از غصب مقام رياست جمهوري خاتمي در سوم خرداد 76 ، رهبر مقاومت اعلام كردند كه آخوندها سر وته يك كرباسند , فريب نخوريد كه افعي هرگز كبوتر نمي زايد.
خواهشي كه دارم اين است كه بجاي پرداختن و فكر كردن روي يك فرد و يك جريان,  قبل از هرچيز به قوانين حاكم بر مبارزه 
 فكر كنيد و با آن شاخصها موضوعات جامعه را بررسي كنيد. چه بسا در بهترين حالت به اين برسيد كه اين فرد يا اين جرياني كه در داخل عليه رژيم و  ديكتاتوري فعال است , واقعا رژيم را نشناخته است و چه بسا رژيم غير مستقيم از اين  فرد يا جريان  اين سوء استفاده را ميكند كه آنها كه دنبال تغيير هستند ذهنشان به سمت تنها راه اصلي يعني سرنگوني نرود و يا اين شك و شبهه در اذهان ايجاد شود كه چه بسا رژيم ديكتاتور هم نيست و بدينوسيله روي جناياتش سرپوش بگذارد. 
امروزه فكر ميكنيد دانشجويان , كارگران , معلمان و ...كم تظاهرات و فعاليت ميكنند؟ اما آيا براي آنها روشن هست كه مبارزه قانونمند است و متخصصش را مي خواهد؟  آنوقت تصور كنيد كه اگر اين درياي انرژي كه عليه رژيم تظاهرات ميكند قانونمند حركت ميكرد و زير رهبري يك رهبر ذيصلاح كارش را پيش ميبرد,  رژيم چقدر سريعتر سرنگون مي شد. اما بدليل اينكه  مبارزه براي تغيير رژيم بعنوان يك فن ,  ناشناخته است,  چه اندازه انرژيها ضايع ميشودند.
برگرديم به حرف اصلي. بين راه ها, جريانات و شخصيتهايي كه مدعي تغيير رژيم ولايت فقيه هستند، كارنامه شان چگونه است؟  هر كدام كه ضربه  محكمتر به رژيم زده است وخودش استحكام بيشتري پيدا كرده است معلوم است كه قانون تغيير را بهتر و بهتر  شناخته و نسبت به ديگران از صلاحيت بيشتري برخوردار است و بايد قانون حركت را از او يا آن جريان وسازمان بياموزد. 
چه سازمانها و جريانهايي را مي توانيد نام ببريد؟ 
« كارنامه آنها بايد شامل ضرباتي باشد كه عمر اين رژيم را كوتاه كند »
بايد دنبال جرياني باشيم كه بكمك بگيريم و قدري از اين بار سنگين را بردارد. 
بنابر اين: 
 اولين وظيفه هر انسان آزاده يافتن رهبري ذيصلاح و راه درست است  , بعد بايد كه قبل ازهرچيز خود آموزش ديده و به راه وچاه مسلط شود. حتما متوجه شديد كه برغم اينكه ظاهر مبارزه براي همه آشنا است اما شناخت قانونمندي مبارزه كجا و واكنشها وعكس العملهاي عاطفي كجا؟ از شما ميخواهيم كه مستمرا بر دانش خود بيفزاييد تا بتوانيد تأثيرگذارتر باشيد.