Wednesday, October 7, 2015


هر چي كه درس دادي به ما آموزگار، اين بهترين درس تو بود تو روزگار
دوراني كه مدرسه ميرفتيم تابلويي با اين مضمون روي ديوار مدرسه نصب شده بود: ” معلمي شغل انبياست ، صبر ايوب ميخواهد ، شوق موسي ، عشق عيسي و رحمت محمد...”
و چقدر معلم برايمان جايگاه ويژه اي داشت ، معلمان دلسوز و زحمتكش را مي ستوديم و گهگاه مي پرستيديم.
معلم است كه پايه هاي اوليه هر انسان را بنا مي كند و به او مي آموزد، اگر او نبود... اگر او نبود... 
آه كه امروز معلمان بسياري نيستند... فرزاد كمانگر اين معلم كودكان محروم كردستان ... و معلمان اسير همچون رسول بداغي و محمود بهشتي لنگردوي كه در هفته اخير دست به اعتصاب اغذاي خشك زده بود و  ده ها و صدها معلم و فرهنگي كه اكنون در بند مأموران خشك مغز جهل و جنايت اسيرند...
 از سوي ديگر فشار اقتصادي و سلب حق و حقوق اوليه از اين قشر زحمتكش چنان است كه در كنار شغل معلمي بايد دو يا سه جاي ديگر كار كنند تا بتواند زندگي بگذرانند.
درد را از زبان يكي از همين معلمان زحمتكش اينگونه بشنويم: «می‌خواهیم به این دولتهای مختلفی که آمدند بگوییم که دیگر شعار بس است، به ما می‌گویند شما شغل انبیاء را دارید. با این چیزها زن و بچه من سیر نمی‌شوند. جوانی‌ام رفت. با این چیزها من نمی‌توانم زندگیم را سر و سامان بدهم. نمی‌شود که یک نفر در ارگان دیگری سه برابر من حقوق بگیرد بعد می‌بینم که او شغل انبیا را ندارد».
اما فقر و تبعيض ، سركوب و حبس و احكام نا عادلانه و ... هيچكدام معلم را از آموزش به فرزندان اين آب و خاك باز نداشت. معلمان شريف و آزاده ي اين سرزمين به راستي آموزگاران نسل جديد شدند. آموزگاران برخاستن و دفاع از حق و حقوق به يغما رفته ، آموزگار سكوت نكردن در برابر ظلم و ستم و تبعيض ،  مشق امروز معلم ، مشق برخاستن است و قيام :     
 درس معلما كه بود زمزمه محبتي ،
 حالا تو عصر ما شده از غم و كين حكايتي
جمعه به مكتب ميكشوند طفل گريز پاي مارو ،
حالا به ميدون ميكشه مردم شهراي ما رو
رو تخته ي سياه درس بابا ديگه آب نميده
 دارا و سارا گشنه ان ، شب به چشا خواب نميده
مي نويسه آموزگار مشق شب بچه ها رو : 
 بايد كه شعله ور كنيم ميدونا و كوچه ها رو
 هر چي كه درس دادي به ما آموزگار ،
 اين بهترين درس تو بود تو روزگار
 دايره زد دور كلاس ، پرگار دستاي ستم
معلم و محصلاش شدن اسير فقر و غم
درس رياضي و حساب،  درس رياضت شد و رنج
ديگه معلمي نگفت حكايت كشف يه گنج
خط كش تبعيضو گذاشت دستاي تفريق بين ما 
تا تك به تك بشكنمون تو خلوت تنهاييا
اما ما يادمون نرفت جدول ضرب اتحاد 
حاصل ضرب جمعمون، پاسخ دردامونو داد
 هر چي كه درس دادي به ما آموزگار ،
 اين بهترين درس تو بود تو روزگار

0 comments:

Post a Comment