Tuesday, November 24, 2015

روشنفكر اتوكشيده اي كه با آسته رفتن و آسته اومدن دنبال آزادي بيان است


در ميان وبلاگها و كامنتها ديدم كه يك دانشجو نوشته بود: ما براي 16 آذر برنامه نداريم، از شلوغ كاري و  اغتشاش هم خوشم نمياد، چون خواهان آزادي بيان هستم!!!! ما مي خواهيم روشنفكر باشيم و اين ادعامونه، حالا اگه شلوغ كاري كنيم فقط شر بپا ميشه و يك سري هم اين وسط ميان تو ميدون و كارهاي زشت مي كنن! بعد به اسم ما تموم ميشه.
خوب حالا شما بگوييد، در اين سه خط، چند جمله ضد و نقيض خوانديد؟ 
بالاخره اگر دانشجو هستيم و قشر روشنفكر و پيشتاز هم هستيم و آزادي بيان هم مي خواهيم ، بايد راهي براي بدست آوردن اون پيدا كنيم يا نه ؟
آيا با نشستن و سر در زير لحاف خود كردن و سكوت و حرف نزدن ، حقي رو ميشه گرفت؟
آيا كسي در يك صبح بهاري، در يك سيني طلايي نزد ما مي آيد و مي گويد: دانشجوي عزيز بفرماييد! براي شما آزادي بيان آورده ام؟؟!!
آيا نمي بينيم كه وضعيت دانشگاه و دانشجويان به چه ترتيبي است ؟ آيا نمي بينيم كه ساليان است كه ديگر  اثري از آزادي بيان نمانده؟ 
راستي كدام دانشگاه ؟ آيا دانشگاه شما هنوز شباهتي به دانشگاه دارد؟ بيشتر شبيه پادگان نيست؟ كه نه بايد حرف زد ، نه بايد نفس كشيد و فقط بايد براي سرگروهبان ( كه همان حراست و رئيس دانشگاه است ) بالازد و امر آنها را اطاعت كرد و در صورت تخطي به اسم ستاره دار شدن همان حبس و زندان در انتظار ماست؟
 آيا آمار خودكشي دانشجويان ، قيمت خوابگاه و شهريه ، وضعيت اسفبار خوابگاهها و كلاسها و سرويس اياب و ذهاب ، سطح پايين آموزشي، و هزار مشكل و معضل ديگر، آيا اينها مشكلات روزمره ما نيستند؟ 
آيا در جايي كه آزادي بيان وجود ندارد و سركوب حاكم است مي شود با روشنفكر بازي و خيلي اتوكشيده ، رفت پشت ميز نشست و گفت من آمده ام آزادي بيان به دست بياورم؟
كاش مي شد.
ولي در جايي كه ظلم حاكم است ، در جايي كه ديكتاتور كمترين حق ما را هم مي گيرد، در جايي كه اثري از هيچ نوع آزادي نيست ، تنها راه فرياد است.
 ديكتاتور از همين فرياد است كه مي ترسد. به تجارب قبل از خودتان نگاه كنيد. فرياد، حرف آخر را مي زند و سكوت،  ننگ و ذلت را مي خرد.

پس بياييد همه باهم در 16آذر خواسته هايمان را با بلندترين صدا فرياد كنيم .
بي هزينگي رسم ما و در مرام ما نيست . تا بوده رسم جوان ايراني پرداخت بها و گرفتن حق به هر قيمت بوده است . 
يادتان هست محمد مختاري قبل از رفتن چه گفت:
مي خواهم ايستاده بميرم كه از نشستن در ذلت خسته ام.....

0 comments:

Post a Comment