Saturday, August 22, 2015

قتل عام وحشتناک اشرف... خداحافظی پدر با فرزندش - به قلم: محمدرضا منانی

رحمان يک گرافيست کامپيوتر و طراح بود. او همچنين در طراحيهای سه بعدی در کامپيوتر و انيميشنهای کامپيوتری سررشته داشت و در فن فيلمبرداری تجربه و سابقه زيادی کسب کرده بود. ولی قبل از هر چيز يک انسان آزاديخواه بود که آزادی را نه فقط برای خودش بلکه برای همه مردم ايران می خواست و برای رسيدن به آن از دادن هيچ بهايی فروگذار نمی کرد. 
خيلی شوخ طبع بود و همه اطرافيانش دوست داشتند سر به سرش بگذارند. 
وقتی خبر شهادت تنها فرزندم را در ميان خبر شهادت ديگر همرزمانم در اشرف شنيدم ناخودآگاه به اين فکر افتادم که رحمان هرگز ايران را نديده بود. وقتی چهار ساله بود از مرز ترکيه ايران را به اتفاق او ترک کردم. يک سال قبل يکی از عموهايش در سن 20سالگی در اصفهان زير شکنجه پاسداران به شهادت رسيده بود. يک سال پس از خروج ما از ايران مادر بزرگ رحمان در سن 45سالگی در زير شکنجه به شهادت رسيد. تنها عموی باقی مانده اش در سال 1987 در سن 23سالگی دستگير و به دليل ارتباطی که با ما داشت اعدام شد. 
رحمان را ابتدا به دانمارک فرستاديم و چند سالی در آنجا زندگی و تحصيل کرد. هميشه برايم نامه می نوشت و از دوستان و آشنايان هم احوالش را می شنيدم. در مدرسه و در ميان جوانان بسيار محبوب بود. خيلی به فوتبال و به خصوص تيم بارسلون علاقه داشت و به غير از مطالعه و تحصيلات زمان زيادی به آن اختصاص می داد. چند سال بعد به آلمان رفت و به تحصيلاتش در آنجا ادامه داد. او پناهنده آلمان بود. 
وقتی به اشرف آمد جوان رشيدی شده بود و 18سال داشت. هرگز لحظه ديدارمان را از خاطر نمی برم. پس از اين که او را در آغوش کشيدم و حال و احوال کرديم از او پرسيدم: «چرا به اين جا آمده يی؟ مگر چيزی کم داشتی؟» 

او به من پاسخ داد: «برای آزادی. برای يک ايران دمکراتيک». به او گفتم: «مگر در آلمان آزادی نبود؟!». گفت: «برای مردم ايران نبود». به او گفتم: «راه ما سخت و طولانی است». گفت: «می دانم. آزادی دادنی نيست، گرفتنی است». 
وقد مکر الّذين من قبلهم فللّله المکر جميعاً يعلم ما تکسب کلّ نفسٍ وسيعلم الکفّار لمن عقبی الدّار.

0 comments:

Post a Comment